محمدرضا تاجیک، استاد دانشگاه: حزب درون ایران حزب بدون حزب است

محمدرضا تاجیک، استاد دانشگاه: حزب درون ایران حزب بدون حزب است

اگر بخواهیم یک برداشت پست مدرن از حزب داشته باشیم، حزب می‌تواند تجمیعی از تکثر باشد و تفرد انسان‌ها هم حفظ شود اما یک نوع جمعیت‌بودگی داشته باشد. به این معنا هم حزب در ایران نداریم. خصلت‌های افراد این اجازه را نمی‌دهد که گشودگی و آزادی درون حزبی را پذیرا باشتد. آن چیزی که به عنوان تکثر در آنها جلوه می‌کند، نوعی آنارشی است. در حقیقت از درون حزب جنگ مواضع بیرون می‌آید. این تضاد در دورن فقط اصلاح‌طلبان نیست، بلکه در میان اصولگرایان هم دیده می‌شود، اصولگرایانی که معتقد به یک شیخیت و ایدئولوژی هستند، می‌بینید صداهایی شنیده می‌شود که همدیگر را برنمی‌تابند. از درون دچار انشعاب می‌شوند و به بیرون پرتاپ می‌شوند.

 محمدرضا تاجیک، استاد دانشگاه درباره‌ ضعف احزاب در ایران ضمن مقایسه‌ی احزاب با مراسم حج گفت: «ما وقتی به مراسم حج نگاه می‌کنیم، یک امت حزبی و جمعی می‌بینیم، یعنی اینکه انسان‌هایی با گرایشات مختلف دینی و جنسی همه در یک‌‍جا جمع شده‌اند، همه به‌دنبال چیزی طواف می‌کنند، هیچ‌کس ناقض دیگری نیست. کسی نمی‌گوید من مرد و تو به عنوان زن نباید باشی. کسی نمی‌گوید من سفیدم تو سیاهی و یا من وهابیم و تو شیعه‌ای نمی‌توانی اینجا باشی. این اتفاق در حج نمی‌افتد. این اتفاق در احزاب رخ نمی‌دهد.»

 

به گزارش انصاف‌نیوز، با اینکه از انقلاب مشروطه تاکنون بیش از صد حزب در ایران تأسیس شده است اما همچنان به مفهوم درست آن در ایران حزب نداریم، شاید بتوان گفت حزب توده بهترین حزب ایران بوده اما برخی آن را وابسته شوروی می‌دانند و به آن حزب برادر نام نهاده‌اند. اما چرا پس از گذشت بیش از یک قرن هنوز حزبی در ایران شکل نگرفته است، محمدرضا تاجیک می‌گوید چون هنوز فرهنگ سیاسی حزب در ایران شکل نگرفته است و پیش از آن افراد وارد بازی حزبی شده‌اند. متن کامل این گفت‌وگوی تفضیلی را در ادامه بخوانید.
*احزاب در ایران مانیفستی ندارند، کمتر می‌توانند در بحران‌ها آلترناتیوی ارائه دهند، چرا احزاب با این ضعف روبرو هستند؟

 

حزب درون ایران حزب بدون حزب است، مثل کافئین بدون کافئین! مثل یوگای بدون یوگا. همانطور که یوگا را از منزلت و شأن یک مکتب به پایین کشیدیم و آن را به کنش‌های نازل ورزشی تبدیل کردیم. حزب از آن منزلت رفیعی که داشت، به تعبیر آل احمد به پاتوق و محفل دوستانه تبدیل شد. از سوی دیگر به علت استمرار رژیم‌های تمرکزگرا و توتالیتر(تمامیت‌خواهی) احزاب به یک  نوع آپارتوس تبدیل شده‌اند. چون قدرت در تاریخ معاصر از حالت پاتریمونیالیستی به نو پاتریمونیالیستی و از حالت بناپارتریستی به نئو بناپارتریستی سوق پیدا کرد. به همین دلیل نیازمند بود تا قدرت خود را به یک شکلی توزیع و تکثیر کند. احزاب هم این وظیفه را برعهده داشتند و به مثابه‌ی آپارتوس عمل می‌کردند.

 

*خب چرا در ایران حزب بدون حزب شکل گرفت؟

 

در ادبیات سیاسی می‌خوانیم حزب پیچیده‌ترین و حرفه‌ای‌ترین کنش جمعی است که تاکنون بشر تجربه کرده است. به تعبیر دورکایمی بازی حزبی خاص جوامع ارگانیکی است که قبل از اینکه وارد تجربه‌ی سیاسی شوند، فرهنگ سیاسی غنی و رشد یافته‌ی آنها نشست و رسوب کرده است. در غرب این فرهنگ ایجاد شده است. انسان‌ها و جامعه آماده‌ی بازی حزبی می‌شوند. بازی حزبی یعنی بازی تکثر. یعنی به رسمیت شناختن تکثر و دگراندیشی. اما در جامعه‌ی ما احزاب هم در سیرت یک توتالیتر نقش‌آفرینی می‌کنند.

 

در حقیقت تفاوت، تکثر و دگر را پذیرا نیستند. بلکه خودشان دگرساز هستند. هیچ دو حزبی در دو اقلیم نمی‌گنجند و با هم رابطه‌ی آگونیستی ندارد. عموماً در جامعه‌ی ما روابط احزاب با هم آنتاگونیستی است؛ یعنی رقابت مدنی با هم ندارند. جمع و جمعیت بودگی را با هم تجربه نکردند. بلکه قطب‌های متفرقی بودند که در نفی و نهی همدیگر معنا پیدا کردند. به تعبیر زیبای شاملو نافی و عدوی همدیگر بودند. به خاطر اینکه ما قبل از اینکه آن فرهنگ سیاسی را رسوب دهیم، در میوه‌های نارسا باغ دیگران (غربی‌ها) کردیم. چون این دگر را در تمامی زمینه‌ها از خودمان پیشرفته‌تر دیدیم. تلاش کردیم آنچه او می‌کند را تصحیح کنیم، غافل از اینکه آنچه او می‌کند، مصلح و مزین به یک فرهنگ غنی است که سالیان سال رسوب و نشت کرده است، بدون اینکه این فرهنگ را ایجاد کنیم، وارد بازی سیاسی شدیم.

 
برای سهم‌خواهی در قدرت وارد بازی حزب شدند

 

*چرا بدون اینکه فرهنگ حزبی را بیاموزند، وارد بازی حزب شدند؟ چه انگیزه‌ای داشتند؟

 

در حقیقت بازی محفل‌ها و پاتوق‌ها که دیری نپایید، بازی در قدرت شد، برای اینکه در فضای قدرت سهمی ببرند، وارد بازی حزبی شدند. کسانی که سعی کردند؛ امارتی از احزاب بسازند، خودشان دیکتاتورهای قهاری بودند. احزاب ما از این روی عمدتاً فرد محور شد، عمدتاً یک شاه کوچک در مرکز احزاب قرار گرفت و دیگران به دور آن طواف کردند. از اینکه از یک نوعی سانتارلیزم دموکراتیک برخوردار باشد، خبری نبود. حتی زمانی که از سانتارلیزم دموکراتیک صحبت می‌شد، یک نوع سانتارلیزمی پیرامون یک فرد یا تعدادی از افراد حاکم بوده است.

 

فرد یا افراد به اشکال گوناگون خودشان را تکرار می‌کردند و ایده‌های خودشان را با ایده‌های حزب یکسان می‌دانستند، اینها احزاب را در جامعه‌ی ما شکل دادند. ما فاقد احزاب با حیثیت حزبی به معنی واقعی هستیم. وقتی یک حزب از دورن تهی است و فقط یک نام را یدک می‌کشد، نمی‌تواند به یک گفتمان و مانیفست مزین باشد. پس چارچوب حزب به شکل یک ایدئولوژی بروز پیدا می‌کند و پیرامون آن یک هاله‌ی قدسی شکل می‌گیرد. به همین دلیل اجزاب ما متصلب و منجمد می‌شود. تاریخ می‌رود و اینها می‌مانند.

 

*به نظرشما حزبی در ایران وجود دارد که بتواند به این ویژگی‌هایی که شما می‌گویید، نزدیک‌تر باشد؟

 

تقریبا هشت دوره‌ی حزبی داریم، اولین آن از آغاز مجلس اول تا مجلس دوم و سوم مشروطه است. احزابی مثل «اجتماعیون- عامیون» شکل می‌گیرند که ترجمه‌ی سوسیال و دموکرات است که حتی اسم حزب را هم خودشان انتخاب نکردند و به اندازه‌ی یک مجلس ادامه پیدا می‌کند و بعد محو می‌شود. پس از آن وارد دوره‌ای با یک دموکراسی ناقص می‌شویم. سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۷ را داریم که قارچ‌گونه احزاب تشکیل می‌شوند و عمدتاً هم مشغول تخریب یکدیگر هستند. عمری طولانی ندارند و از درون دچار انشعاب شده‌اند.

 

در سال ۱۳۳۲ احزاب زیر زمینی می‌شوند تا ۱۳۳۹ این مسیر ادامه پیدا می‌کند و بعد با انقلاب سفید روبرو می‌شویم، سپس جبهه ملی دوم شکل می‌گیرد. نیم بندی از آزادی را داریم. به سال ۱۳۵۷ می‌رسیم که باز هم دوباره قارچ‌گونه احزاب و گروه‌های داریم که هیچ‌کدام از هیبت یک حزب جدی را ندارند و بعد هم وارد دوران از سال ۷۶ به بعد می‌شویم. پس نمو و نماد یک حزب را به طور واقعی در جامعه‌ی ایرانی نمی‌بینیم. تلاش می‌کنند مثل یک حزب مدرن باشند اما می‌بینیم از درون ۷۲ ملت هستند و تمرکزگرایی در درون آنها بیداد می‌کند. چندان ترجمه‌ی عملی این مفهوم را در ایران امروز و دیروز نمی‌بینم.

 
احزاب شاید جمع باشند اما جمعیت نیستند

 

*مشخصات این حزبی که می‌گویید در ایران شکل نگرفته است، چیست؟

 

برای حزب حداقل می‌‎توان دو معنا تعریف کرد، یکی از آن به معنی جمعیت شدگی است، معنای دیگر آن تحت عنوان اشتراک بدون مشترک بودن است. گروه‌های مختلف می‌توانند دور هم جمع شوند اما تشخص و تفرد آنها هم حفظ بماند. به هر دو معنا در ایران حزب نداشتیم. اینکه یک گروه داشته باشیم که یک صدا، یک تحلیل و تخمین از آنها خارج شود، تا به حال نداشتیم. دیدیم وقتی باید تصمیم‌های بزرگ بگیرند از درون دچار تشدد می‌شدند. مثلاً عده‌ای بر آن می‌شدند که نباید در انتخابات شرکت کرد و عده‌ای می‌خواستند شرکت کنند. این بحران نشان می‌دهد، اینها شاید جمع باشند اما جمعیت نیستند.

 

*این برداشت مدرن از حزب است، برداشت پست مدرن از حزب چگونه است؟

 

اگر بخواهیم یک برداشت پست مدرن از حزب داشته باشیم، حزب می‌تواند تجمیعی از تکثر باشد و تفرد انسان‌ها هم حفظ شود اما یک نوع جمعیت‌بودگی داشته باشد. به این معنا هم حزب در ایران نداریم. خصلت‌های افراد این اجازه را نمی‌دهد که گشودگی و آزادی درون حزبی را پذیرا باشتد. آن چیزی که به عنوان تکثر در آنها جلوه می‌کند، نوعی آنارشی است. در حقیقت از درون حزب جنگ مواضع بیرون می‌آید. این تضاد در دورن فقط اصلاح‌طلبان نیست، بلکه در میان اصولگرایان هم دیده می‌شود، اصولگرایانی که معتقد به یک شیخیت و ایدئولوژی هستند، می‌بینید صداهایی شنیده می‌شود که همدیگر را برنمی‌تابند. از درون دچار انشعاب می‌شوند و به بیرون پرتاپ می‌شوند.

 
نمی‌توان انسان‌ها را در دیگ جوش ریخت و یک دانه تسبیح بیرون آورد

 

یک مثال می‌زنم، ما وقتی به مراسم حج نگاه می‌کنیم، یک امث حزبی و جمعی می‌بینیم، یعنی اینکه انسان‌هایی با گرایشات مختلف دینی و جنسی همه در یک‌‍جا جمع شده‌اند، همه به‌دنبال چیزی طواف می‌کنند، هیچ‌کس ناقض دیگری نیست. کسی نمی‌گوید من مرد و تو به عنوان زن نباید باشی. کسی نمی‌گوید من سفیدم تو سیاهی و یا من وهابیم و تو شیعه‌ای نمی‌توانی اینجا باشی. این اتفاق در حج نمی‌فتد. پس از ۱۴ قرن زن از مرد جدا نشده است. در حالی که ما کلاس‌های خود را در دانشگاه تفکیک جنسیتی می‌کنیم. همه با هم در حالی که ممکن است که نافی همدیگر باشند، اما وقتی در آنجا قرار می‌گیرند، تفاوت‌ها از بین می‌رود و جمعیت و جمعیت بودگی معنا پیدا می‌کند، حزب هم باید بتواند این تکثر را ید واحده جلوه کند. اینکه بتواند این تکثر و تفرد را از بین ببرد، غیر ممکن است، نمی‌توان انسان‌ها را در دیگ جوش ریخت و یک دانه تسبیح بیرون آورد.

 

احزاب مثل تسبیح می‌مانند و مانیفست آنها هم نخ تسبیح است. احزاب باید کثرت را به وحدت تبدیل کنند اما ۳۳ دانه موجود است. وقتی با این تکثر پیرامون خانه‌ی خدا حرکت می‎‌کنند، کسی به سمت چپ و کسی دیگر به سمت راست نمی‌رود، خبری از آنارشی نیست. هیچ‌گاه نماد یک حج را در احزاب نداشتیم. وقتی اتفاقاتی از جنس قدرت می‌افتد، به راحتی در درون آنها انشعاب ایجاد می‌شود.

 
شورای اجماع‌ساز با ۴۶ نفر خودش هم نمی‌تواند به اجماع برسد

 

*مسئله‌ی دیگر تناقض در مرام و عمل احزاب است، مثال می‌زنم، برخی از اعضای یک حزب مدرسه خصوصی دارند و در یک اقدام متناقض یک بیانیه علیه خصوی‌سازی مدارس می‌دهند؟ تحلیل شما چیست؟

 

به تعبیر هابز در دورن احزاب یک نوع جنگ همه علیه همه وجود دارد و این احتمال وجود دارد که در درون حزب همه گرگ همدیگر شوند. پس این تناقضات طبیعی است. بستگی دارد در شرایط خاص کدام گروه در کدام حزب می‌تواند اراده‌ی خود را به کلیت حزب تحمیل کند. البته اراده‌ی جمعی نیست و می‌بینیم از درون نقدها شروع می‌شود و عده‌ای می‌گویند این نظر ما نبوده است. درست مثل فضایی که در انتخابات دیدیم. مثلا شورای اجماع‌ساز حتی نمی‌تواند در درون خودش اجماع کند، شورای اجماع‌ساز با ۴۶ نفر خودش هم نمی‌تواند به اجماع برسد که چگونه با این پدیده‌ی تاریخی کشورش برخورد منسجم داشته باشد. در درون آنها صداهای مختلفی شکل می گیرد و این نهاد در آستانه‌ی اضمحلال و محو شدن قرار می‌دهد.

 

*این تشتت فقط در میان اصلاح‌طلبان دیده شد؟

 

خیر. همه فرض می‌کردند اصولگرایان خاصیت چسبندگی آنها به یکدیگر بیشتر است و در نهایت در انتخابات بر روی یک نفر اجماع می‌کنند و بقیه هم کنار می‌کشند. اما دیدیم که اینطور نیست؛ وقتی بازی قدرت در میان باشد. آنها یگانه نخواهند شد. با گذشت بیش از یک و نیم قرن از تشکیل احزاب در ایران هنوز فرهنگ آن شکل نگرفته است. هنوز در دوران مقابل فرهنگ سیاسی به سر می بریم و از آن عبور کردیم. وقتی وارد بازی حزبی شدیم، نیازی ندیدیم که بنیان را ایجاد کنیم. وقتی کسی فریاد دموکراسی سر می‌زند نباید پیرامون دموکراسی گرگ دیگران شود و جنگ همه علیه همه راه بیاندازد.

 
فقط دهان گشادی برای سخن گفتن داریم


به قول بزرگی دموکراسی هم ایدئولوژیک کردند، هرکسی شبیه ما بود، دموکرات است. معنای دموکراسی این است گوش بازی برای شنیدن داشته باشید اما ما فقط دهان گشادی برای سخن گفتن داریم. در درون هرکدام از ما یک توتالیتر خوابیده است اگرچه بر زبان ما دموکراسی جاری است. برای اینکه مطلبی مرا تجربه کنید، جای دوری نرید. به جامعه‌ی آماری خودتان نگاه کنید. چقدر بین دوستان و همکارانتان دیگری تحمل می‌شود. چند نفر از ما در پایان یک بحث می‌گوییم من تا به حال اشتباه می‌کردم. چند نفر از ما در یک محفل خانوادگی برای اینکه مطلب خود را به کرسی بنشانیم، خشمگین می‌شویم؟ باید درک کنیم من هم یک بازی در میان بازی‌ها و یک صدا در میان صداها هستم یا به تعبیر وینکنشتاین یک بازی زبانی در میان بازی‎های زبانی دیگر هستم.حتی در فضای روشنفکری هم خیلی تحمل صدای دیگری وجود ندارد و پژواک صدای خود را می‌پسندیم.

 

*به نظر شما دلیل این مسائل این نیست که این خودبودگی هیچ‌گاه محترم شمرده نشده است که بتوانند دیگران را هم تعریف کنند؟

 

ورود زیبایی به بحث است، آیا در ایران ما تا به حال چیزی به نام سوژه را تجربه کرده‌ایم؟ به تعبیر دکارت آیا یک خودآیین داشتیم که مزین به یک خرد خود مختار نقاد باشد یا اینکه من ما دیگر آیین بوده‌ایم. همواره یک دیگری بزرگ در پس نگاه و زبان ما نشسته است. یعنی ما با زبان او سخن می‌گوییم و با چشم او می‌بینیم. راز و رمز شاهان برای استمرار در ایران همین بوده است. انسان ایرانی همواره خود را نیازمند یک دیگری بزرگ می‌داند، حتی زمانی که می‌خواست تاریخ را ورق بزند، منتظر میماند تا یک شاهزاده با اسب سفیدش بیاید و تاریخ را ورق بزند، برای همین در خیابان‌ها فریاد می‌زنیم فلانی روحت شاد! چون باید کسی از قبر برخیزد.

 

کانت می گوید عصر روشنگری آغاز می‌شود چون انسان از این صغارت خودخواسته بیرون می‌آید. ما هنوز از صغارت خود خواسته و دگر خواسته رها نشده‌ایم. چون در این صغارت توانست‌اند که حکومت کنند و قدرت را به دست بگیرند. چون همیشه قدرت آنها را تیمار کرده است، پس این خودآیین شکل نگرفته است. سوژه سیاسی کسی است که بتواند برای خود و به جای خود و به زبان سخن بگوید، آیا ما در جامعه‌ی خود همچین سوژه‌ای داریم؟ آیا همواره نیازمند هستم کسی مرا نمایندگی کند و به جای من سخن بگوید تا این بلوغ را نداشته باشیم نمی توانیم حزب و یا جامعه‌ای بالنده داشته باشیم.

 
قدرت اجازه نمی‌دهد که سوژه‌ی خود آیین متولد شود


*تاثیر قدرت و حکومت در استمرار این صغارت چیست؟

 

ببینید قدرت هم اجازه نمی‌دهد که سوژه‌ی خود آیین متولد شود و اما کسی هم از این استعداد برخوردار نیست که خودش را به مثابه‌ی سوژه‌ی خودآیین خلق کند. سارتر می‌گوید انسان خالق وجود خود است، انسان با وجود پیدا کردن به سوژه تبدیل می‌شود. نه خودمان و نه قدرت نخواسته است که انسان ایرانی از حالت ابژه بودن خارج شود. تجلی این امر را در بازی‌ها و بزنگاه‌های سیاسی و در انتخابات گذشته دیدیم.

 

*با این تفاسیر باید چه کرد تا انسان منحصر به فردی به وجود بیاید و اگر آرنتی بحث کنیم، آن میز شکل بگیرد و دور آن بنشینیم؟

 

باز هم به فرهنگ برمی‌گردیم. بدون اینکه آدم حزبی تربیت کنیم، بازی حزبی راه انداختیم. طرف می‌خواهد مدرسه فوتبال راه بیاندازد، حزب دارد اما ما می‌خواهیم کنشگر پیچیده‌ی حزبی برای دوران سخت راه بیاندازیم، اجازه نداریم، آدمی را تربیت کنیم؟

 

*منظور شما تهذیب نفس است؟ اینکه خودمان را درست کنیم تا بتوانیم دیگران را بشنویم؟

 

خیر منظور من تربیت انسانی است که بتواند حامل بازی سیاسی پیچیده‌ای باشد، یک زمانی افلاطون هم درباره‌ی تربیت انسان حرف زده بود. استادی را در نظر بگیرد که می‌تواند شش ترم دموکراسی درس بدهد اما در مقابل یک دانشجویی که او را به چالش می‌کشد، دیکتاتور درونش وقتی بروز و ظهور می‌کند، دانشجو را سرکوب می‌کند. این را وارد اشل جامعه کنید. روشنفکران و احزاب ما همین کار را می‌کنند، چون آن استاد کتاب‌هایی را درباره‌ی دموکراسی خوانده است اما به عنوان فرهنگ در درونش نشت نکرده است. البته به این معنی نیست یک انسان یونیک ایرانی بسازیم.

 

مثلاً در کتاب‌های تاریخی از رنسانس حرف می‌زنند، اما نمی‌گویند سه قرن طول کشید تا انسان غربی به رنسانس برسد، ۷۰۰ هزار نفر توسط دادگاه تفتیش عقاید به آتش کشیده شدند. از این سه قرن یاد نمی‌کنیم چون انسان ایرانی اهل جهش‌های دیالکتیی است و سزارینی به دنیا آمده است. می‌خواهد سوپر دموکراسی، وسوپر جامعه‌ی مدنی را داشته باشد و اگر نشد هم قهرکنان به خانه می‌رود. انسان غربی سه قرن نسل ساخته، هزینه داده و آهسته و پیوسته پیش رفته است. این سه سده‌ی ما کجاست؟ همیشه طمع میوه‌ی باغ دیگران را داشتیم، آن را گاز زدیم و بالا آوردیم چون برای بدن ما ساخته نشده بود.

 

  شش هزار سال تاریخ دارید، یک مقطع را به من نشان دهید، مستبدی نباشد. حتی فردای روزی که مردم برای آزادی قیام کردند، یک نوع استبداد دیگری را تجربه کردند. یعنی در فردای آزادی هم یک دیگری بزرگ را جای دیگری نشانده‌اند. به دیگری بزرگی متوسل می‌شود که دیگری را کنار بزند. تاریخ شاهان بوده و قرار بوده بعد از انقلاب این زنجیره قطع شود و یک فرهنگ دیگری ایجاد شود اما مجال ندادیم که این فرهنگ را ایجاد کنیم.

 
استبداد حاصل کنش مردم بود


*فضای مرید و مراد بازی در احزاب دیده می‌شود، مثلاً در انتخابات اخیر دیدم که شورای اجماع‌ساز با اینکه هیچ شانسی را برای یک فرد در لیست قائل نبود اما رآی بالایی آورد، این فضای مرید و مراد بازی می‌تواند دردساز شود؟

 

دیگر مشکل‌ساز شده است، چون خرد جمعی تصمیم نمی‌گیرد. اولاً خرد جمعی جمع نمی‌شود و دوماً شکل نمی‌گیرد تا فراورده‌ای داشته باشد، به طرف فرد می‌رود. آن فرد هرچه بگوید به عنوان خرد جمعی در نظر گرفته می‌شود. پس شما را به سمت رابطه‌ی مرید و مرادی می‌‎برد، فرد چنان مقبولیتی دارد که فراورده‌ی فردی آن بتواند جمعی محسوب شود و فراورده‌ی جمعی را به حاشیه بکشاند، باید از یک نوع قداستی برخوردار باشد و به آن کاریزما بدهند. حتی اگر در گفتمانی باشد که اقتضای آن نقض فرد محوری باشد. آیا ما هم منتظر نیستیم که یک فرد در بزنگاه‌های تاریخی به حرکت در بیاید؟ بلکه آن فرد با دم مسیحایی خود می‌تواند تاریخ را ورق بزند. به قول مولانا گیرم بت پندار شکستی آخر/ آن بت که ز پندار برستی باقیست

بنابراین ما بت پندار دیگران را نقد می‌کنیم، اما خودمان اسیر همان بت هستیم. ما باید به سوی کنش جمعی بیاییم وگرنه آحاد تشکیلاتی برای خودشان شاه درون می‌سازند و پیرامون آن طواف می‌کنند. سفرنامه نویسان درباره‌ی ایران خوب می‌نویسند، آنها اینکه استبداد در ایران به وجود آمده و این حاصل از کنش فرد مستبد نبوده است، بلکه کنش مردم بوده. مردم وقتی می‌خواهند کدخدای ده را ببینند از سی متر جلوتر همه سینه خیز می‌روند و پای او را می‌بوسند و القابی برای او به کار می‌برند. باید از این فضا خارج شویم اما هنوز به صورت میکرو در درون ما است. مثل ستایش یک استاد دانشگاه و رئیس اداره و … در حقیقت با افراد رک و راست نیستیم. به قول بالزاک وقتی کسی از کنار لورد رد می‌شود، همه درود می‌فرستند و وقتی رفت همه باد ول می‌دهند.

 

*چرا مردم ما سعی نمی‌کنند که با احزاب کار کنند؟

 

فرهنگ عمومی ما مبتنی بر تفرد است در فرهنگ عمومی و اشعار ما آمده که از سلام و علیک با دیگران پرهیز کن. به قول مولانا در بیان این سه کم جنبان لبت/ از ذهاب و از ذهب وز مذهب حتی یک فرد ثروتمند همیشه می‌گوید، پول ندارد و مردم کمتر از عقاید و پشت پرده‌ها حرف می‌زند. احزاب هم از همان اول دچار یک نوع سکتارسیم بوده‌اند و زبان توده‌ها را فهم نمی‌کردند. چون احزاب ما برای قدرت می‌جنگیدند و یا وابسته بودند، مثل حزب توده که حزب برادر نام گرفت. ایماژ زیبایی از حزب و بازی حزبی در ایران وجود نداشته است. یک بازی در میان بازی بزرگ‌تر قدرت بوده است و فردای قدرت هم ادبیات او تغییر می‌کرد، برای مثال آیا در فردای انتخابات هم از مردم سخن می‌گویند، یا فقط در آستانه‌ی انتخابات با مردم روی زمین می‌نشنند و با دست غذا می‌خورند و سوار موتور می‌شوند؟ در حقیقت مردم هر کدام به یک شکلی به ابزار تبدیل شده‌اند.

 

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.