هفته گذشته اولین مناظره میان کاندیداهای ریاستجمهوری برگزار شد و در تمامی طول مناظره شاید جای یک پرسش خالی بود؛ اگر نظام حزبی در ایران به بلوغ رسیده بود و احزاب پایگاههای مردمی داشتند، این مناظره چه شکلی داشت؟ و اگر احزاب بودند چرا مردم میتوانستند مناظره بهتری را مشاهده کنند؟ بگذارید آن دنیای تخیلی را کمی تصویرسازی کنیم؛ فکر کنیم در دنیایی موازی در همین سال چگونه انتخابات بهتری برگزار میشد. در نخستین شماره از این سری یادداشتها با عنوان «چه میشد اگر حزب داشتیم؟»، به موضوع مناظرهها پرداخته میشود و در روزهای آینده هر روز به جنبهای از انتخابات با همین پیشفرض.
1- آنچه بهعنوان مناظره دیدیم، بیش از آنکه «مناظره» باشد شبیه «مصاحبه» استخدام بود؛ آنهم از نوع بدوی و آنهم برای یک جایگاه دستچندم برای یک سازمان اداری. مجموعهای از پرسشها که هرکس جداگانه پاسخ میداد و اساسا فرصت شکلگیری هیچ دوگانه یا چندگانهای را نمیداد. در حقیقت هرچه بود، مناظره نبود! اما در یک نظام حزبی در آن دنیای موازی، نیازی به پرسش درباره نقاط اشتراک نبود، بلکه پرسش از نقاط تفاوت و افتراقها بود. به این ترتیب، مناظره بر اساس پرسشهایی واقعی و مناسب روز بود که احزاب بر سر آن پرسشها (یا شیوه رسیدن به آن) توافق کرده بودند. در حقیقت یا نهادی مورد توافق احزاب (مانند دانشگاهها) از آنان برای مناظره دعوت کرده بود و پرسشها را نیز خود آن نهاد طراحی کرده بود یا پرسشها مورد توافق دو حزب قرار گرفته بود. به این ترتیب باید گفت اگر حزب بود، نیازی به دیدن یک مصاحبه شغلی دستچندم بهجای یک مناظره نداشتیم!
2- مجری مصاحبه دیگر یک مجری تحمیلی نبود. اگر حزب بود، این احزاب بودند که مجری و شیوه برگزاری مناظره را توافق میکردند. در حقیقت انتخابات تنها برای کاندیداهای ریاستجمهوری نبود، بلکه زمان انتخاب بهترین مجری برای پربینندهترین برنامه سال هم بود و... . در حقیقت بدون حزب، هیچ راهی برای رسیدن به توافق نیست، حتی در حد برگزاری یک مناظره و به مرور یک نهاد غیرتخصصی مانند صداوسیما میشود بزرگترین بازیگر عرصه انتخابات یک رانت نهادی (دیگر لازم به تکرار نیست که در دنیای موازی این حزبها از دل مردم آمدهاند و در واقع این مردم هستند که همه این تصمیمها را میگیرند؛ تا خود مجری و دکوری که باید ببینند!).
3- تیمهای پنهانی که تا فردای انتخابات هم ناآشنا باقی میمانند و ما مشغول رأیدادن به آن پنهانها هستیم. هنوز نه من و نه هیچکس دیگری و حتی احتمالا نه خود کاندیداها، تیم خود را نمیشناسند؛ حتی معاوناول خود را نیز نمیشناسند! وقتی حزب نیست، هر انتخابی در حقیقت دادن چک سفیدامضا به برنده آن است. معاوناولی که اغلب پوششدهنده و تکمیلکننده نقاط ضعف کاندیداست، در ایران امروز هنوز برای رأیدهنده مشخص نیست؛ هرچند برای این رأیدهنده حتی مشخص نیست این کاندیدا براساس چه فرایندی انتخاب شده است؟ چرا او انتخاب شده و دیگری انتخاب نشده است؟ به همین ترتیب این پرسش که فردا روز این کاندیدا با کدام تیم، با کدام سابقه و از دل کدام کشکول قرار است مشکلات بزرگ را حل کند هم مشخص نیست (البته اینکه کاندیداها هم ممکن است تا روز آخر مشخص نباشند، شوخی تلخ دیگری است...). این سردرگمیها و عدم قطعیتها زاییده فقدان نظام حزبی در کشور است. فقدان نظامی که در آن مشخص شود کدام کاندیدا و با اتکا به کدام تیم و با چه رویکردی میتواند به حل چالشهای موجود بپردازد. در حقیقت اگر حزب بود، مناظرههایی میان نمایندگان بخشهای مختلف را شاهد بودیم؛ مناظرهای که در آن نمایندگان اقتصادی یا نمایندگان اجتماعی یا حتی نمایندگان بخش مسکن کاندیداها نیز در مناظرههای تخصصی با همدیگر شرکت داشتند؛ مناظرههایی که توسط شبکههای تلویزیونی مستقل یا اندیشگاههای مستقل یا دانشگاهها میزبانی میشد.
4- در مناظره تمامی کاندیداها یک پیشفرض جدی داشتند؛ «عدم تغییر در ساختارها». در حقیقت آنها بهصورت ضمنی پذیرفتهاند که چالشهای بزرگ را میتوان بدون هیچگونه اصلاحی در ساختارهای تصمیمگیری و مدیریتی حل کرد. تجربه همین دو دورهای که بر صندلیهای تصمیمگیری نشستهام، به من نشان میدهد برای حل درست خیلی از چالشها نیاز به بهبود و اصلاح ساختارها و فرایندهاست. اینکه هیچ کاندیدایی چنین دغدغهای ندارد یا اگر هم دارد راهحل مناسبی برای آن عرضه نمیکند، تأکید دوبارهای است بر فقدان تحزب و نظام حزبی در ایران. در حقیقت اصلاح ساختارها حاصل انباشت تجربه و دانشی است که برآیند دیدگاههای گروههای مختلفی است که در یک فرایند حزبی بررسی شده است و در انتخابات آن ایده نیز به مردم عرضه میشود تا در زمان این اصلاحها بتوانند مشارکت عمومی و سرمایه اجتماعی را نیز همراه داشته باشند. مناظرهای که هرچه باشد (از مصاحبه شغلی تا مجادله یا حتی برای برخی از کاندیداها مغازله) مناظره نبود! تنها یک نشانه است برای مقایسه میان انتخاباتی که میتوانست باشد تا انتخاباتی که هست! مناظرهای که در آن، هم از لحاظ فرم (موارد ۱و ۲ بالا) لازم نبود تا به تکرار گذشته، اما با سطحی پایینتر بپردازیم و نه از لحاظ محتوا (موارد ۳ و ۴) از شنیدن سطحیترین تحلیلها و راهحلها دلسرد شویم. مناظره اول نماد جامعه بیحزب بود؛ چراکه هیچکس نمایندگی هیچ چیزی را نمیکرد و هرکس در نهایت نماینده خودش بود؛ نماینده تنها خودش. وقتی کسی نماینده کسانی نباشد، نمیتوان انتظار داشت تا کسانی هم از دیدن و شنیدن نظرات او راضی باشند؛ چون نه صدای آنان است و نه حتی صدای مخالفان آنان. حالا هنوز ابتدای مناظره کارگردان میگوید: «باز نور، صدا، تصویر» و باز ما از خودمان میپرسیم «کاش نوری برای نشاندادن تیمها وجود داشت»، «کاش صدایی نمایندگی میکرد صدای ما را» و «کاش تصویری از ایران آینده نمایش داده میشد».