یك- در كتاب بچههای زیواگو میخوانیم: عدهای از جوانان و نوجوانان كه اشتهای زیادی برای خوردن میوههای ممنوعه فرهنگی و روشنفكرانه و سبكهای جدید پیدا كردند، جوامع محرمانهای به صورت انجمنهای غیررسمی ادبی و موسیقی سامان دادند. از متن این جوامع محرمانه، جریانی بهنام «استیلیاگی» (مقلدان مدهای جدید) شكل گرفت كه لباسهایی شبیه سالهای دهه 1940 در امریكا میپوشیدند، شلوارهای تنگ به پا میكردند، شانههای كتشان اپلدار بود، كرواتهای پهن میزدند و كفشهای لژدار به پا میكردند و موی سرشان كوتاه و ورزشكارانه بود. همتایان مونث استیلیاگاها نیز، لباسهای تحریككنندهای میپوشیدند، موهایشان را كوتاه و توالت غلیظ میكردند و به این شیوه (كه برخی معتقدند نقش ژرفتری از سخنرانی خروشچف در استالینزدایی داشت) موازین رایج در كشور را كه بر اساس آن مردان ناگزیر به پوشیدن لباسهای معمولی ارزانقیمت بودند و زنان نمیبایست هیچگاه آرایش كنند، به چالش میطلبیدند. بسیاری از استیلیاگاها فرزندان مقامات عالیرتبه كشوری و لشکری، مهندسان تراز اول و اعضای ارشد پلیس مخفی بودند كه به علت شدت عمل جهت برقراری انضباط فرهنگی و ریشهكن كردن نفوذ «منحط» غرب، سبك آزادتر لباس، موسیقی و رفتار اجتماعی برایشان بسیار جذاب و فریبنده مینمود. عشق و علاقه به موسیقی جاز هموارترین راه برای گذار از موسیقی جریان غالب در اتحاد شوروی به سوی سبك دنیای غرب بود. این موسیقی بعد از 1948 ممنوع اعلام شد. انبوهی از جوانان كه پیش از آن در روزگار جنگ و پس از آن دلباخته جاز شده بودند، به یكباره خود را در یك فرهنگ زیرزمینی یافتند. نشریات و كارتونهای ضد مقلدان مد، مانند تبلیغاتچیهای حزبی كه به جراید خط میدادند، مرتكب اشتباه وخیمی شدند. آنها اقدام به معرفی جوانان جدید «ضد الیت» كردند. سروكله مقلدان مد، آهسته آهسته در میهمانیهای رقص و در خیابانها پیدا شد.
گروههای عضو كومسومول به تعقیب طرفداران مد میپرداختند و آنها را به باد كتك میگرفتند. افراد خودسر نیز به یاری اعضای كومسومول میشتافتند و با طرفداران مد درگیر میشدند و شلوارهای تنگ آنها را پاره میكردند. در بعضی مواقع، جوانان پیرو مد گشتیهای كومسومول را به دام میانداختند و حقشان را كف دستشان میگذاشتند. این گروه از جوانان، هر چقدر بیشتر هدف دشمنی قرار میگرفتند، بیشتر به عنوان پیشگامان موج جدید شناخته میشدند. موضوع دیگر شیوه رفتار و گفتوگوی مقلدان مد با همدیگر بود. آنان اصطلاحات و گویشهای خاص خود را داشتند كه پر از لغات جدید بود. هدف از این زبان شكستهبسته آن بود كه برای والدینشان و افراد غیرخودی نامفهوم باشد. از نظر بسیاری از اینان، عدم پذیرش «زندگی رایج توأم با فلاكت» به سخرهگرفتن تبلیغاتی به حساب میآمد كه مدعی عدالت اجتماعی و مساواتطلبی بود. مقلدان جوان مد یك امریكا و یك غرب خیالی ساخته بودند كه با جامعه اتحاد شوروی در تضاد بود. آنان سعی میكردند بیش از امریكاییها امریكایی باشند. این «رویای امریكایی» و اعتقاد راسخ به وجود «دنیای بهتر» در مغرب زمین، ماحصل پرده آهنین بود كه نقش مهمی در تكامل بسیاری از روشنفكران و هنرمندان این نسل ایفا كرد. این گونه شد كه سوژههای وفادار كمونیستی، خود لاجرم از «ور نم نهادن» (كشتن و در خاك نهادن و بر روی خاكش گل و ریاحین كاشتن) كمونیسم و به تعبیر اخوان ثالث، «به خاك سپردن نعش آن شهید عزیز» شدند. دو - اكنون پرسش این است كه آیا این تبدیل شدن جاز و موسیقی و آرایش و مد و سبك زندگی و تمایلات غربگرایانه، كار قدرت بود یا مقاومت؟ بیتردید، از قدرت است كه بر قدرت است. قدرت، خود ماما و دایه مقاومت خویش است. قدرت، خودبرانداز و اسقاطگر خویش است. هیچ مقاومتی مقدم بر قدرت وجود ندارد. هر قدرتی خالق مقاومت خویش است. قدرت، از آغاز الهه مرگ خویش را بر دوش دارد. هیچ «قدرتی» بدون بیش مازاد خویش (همان امری كه از انسداد و تصلب و جاودانگی آن ممانعت میكند) وجود ندارد. تنها «قدرتهایی كه زیست در مجاورت مقاومت را میدانند و میدانند چگونه از تكثیر و تعمیق و تشدید هویتهای برنامهدار و ره بردن آنان به هویتهای برنامهدار (به تعبیر كاستلز) ممانعت كنند و نیز میدانند جامعه، به مثابه یك تمامیت و كلیت بسته و منجمد غیرممكن است و از این رو، جامعه را یك بدن بدون اندام (به تعبیر اسپینوزا) میفهمند كه دربارهاش نمیدانیم چه میتواند بكند. یا آن را یك ارگان میدانند نه یك ارگانیسم یا یك «هنوز - نه» میدانند كه در آن با همزمانی ناهماهنگ اشیا یا موجودات، حادثی بودن تعلق آنها به یكدیگر، پراكندگی كثرت سیماها، گونهها، نیروها، اشكال، تنشها و شورمندیها (غرایز، رانهها، تمایلات و تكانهها) مواجه هستیم، میتوانند تداوم و استمرار خود را تدبیر و تضمین كنند. سه- در جامعه امروز ما، عدهای از اهالی قدرت، جامعه و مردمانش را شبیه خویش میپسندند. روایت و حكایت اینان، حكایت آن فرد است كه داشت از معشوق خویش نقاشی میكشید و تلاش داشت معشوقش شبیه نقاشیاش شود، نه بالعكس. به دیگر بیان اینان بر این میل و ارادهاند تا جامعه را به صورت و سیرت خویش بگردانند. زهرِ منیتشان بر كیمیای محبت غلبه دارد، لذا جز خود نمیبینند و برنمیتابند. بسیار مایلند كه گفتِ دیگران (جامعه مردمان) از گفت آنان رهبر و بیگفت آنان مضطر شود. در سودای آنند كه گفتشان بر گفت دیگران راكب شود، گفتِ دیگران را گفتِ آنان تزئین كند و تمامی آحاد جامعه بپذیرند كه گفتِ آنان بر گفتشان سبق دارد و شرافت. از مردمان، قرب نوافل را طلب میكنند. كس را تا كس است، در عالم آنان بار نیست. به ظاهر از حقایق و دقایق عالم میگویند و بر هر پدیدهای حكمی جاری میسازند، لیك در باطن صفیر و دامند و هیچ حكمی را بر احوال و رفتار خویش نمیپسندند. كار پاكان را قیاس از خود میگیرند، سحر خود را معجزه مینمایانند. نقش باغبان جامعه را زیبنده خود میدانند و حق جدا كردن نهالها و گیاهان «مفید» از «هرز» و تكثیر و پرورش گیاهان مفید و از بین بردن گیاهان هرز را وظیفه ذاتی خود میدانند. اینان، همچنین نقش جراح / درمانگر جامعه و تشخیص ضابطه سلامت و طبیعی بودن و تعریف و ترسیم مرز میان سلامت و بیماری را از قدیم نقش خویش میپندارند. از این رو، هیچ منطقهالفراغی برای تفاوتها و تمایزها باقی نمیگذارند و هر كس را كه به طریقت و شریعت آنان درنیاید، سوی تفته دوزخی پرتاب میكنند. اینان نمیدانند یا نمیخواهند بدانند كه زین سو كه میروند یكی دریای هول هایلست و خشم توفانها؛ و دیری نخواهد پایید كه بیش از گذشته در میان مردمان آنچه میخواهند نمیبینند و آنچه میبینند نمیخواهند.