در روزهای اخیر، بهطور مكرر در خصوص خطر بیانگیزگی و از دست رفتن هستهسخت و ارتباط آن با نظام سیاسی به شكل مستقیم و غیرمستقیم سخنانی مطرح میشود.
در این یادداشت، برآنم كه به چند نكته در خصوص خطرات مغایر امنیت ملی و انسجام اجتماعی این دیدگاه اشاره كنم:
۱- این نوع تحلیل، ناشی از نوعی تفكر و رویكرد است كه بیشتر از سوی جریان و گروهی مطرح میشود كه موجودیت و بقایشان در سیستم سیاسی و اجتماعی منوط به عدم رضایت و قهر اكثریت بسیار بالای جامعه از كنش سیاسی است. در حقیقت بقای این جریان، محصول یأس و ناامیدی مردم از بهبود وضع جامعه و در نتیجه مشاركت سیاسی است. بنابر شواهد برآمده از سنجشهای معتبر و نیز یافتههای مطالعاتیام، این افراد حتی اساسا به هیچوجه اكثریت بالای دینداران طرفدار نظام سیاسی را نمایندگی نمیكنند. نگاه كنید نتایج نگرشسنجی در مورد حجاب و تفاوت دیدگاه معتقدین به حجاب با این گروه در مورد موافقت با برخوردهای فیزیكی و نیز تفاوت میزان رای مشاركتكنندگان در دو انتخابات اخیر مجلس و میزان رای مردم به این جریان؛ در صورتیكه تعداد افراد معتقد تفاوت فاحشی با میزان رای این افراد دارد.
۲- به یاد دارم در جریان فعالیتهای كارگری، یكی از همصحبتهای سیاسی دهه پنجاه من، به گروههای ماركسیستی پیوسته بود. با هم كتاب سفیدرنگ «ژرژ پولیتسر» را میخواندیم. حضور او در گروههای چپ ماركسیستی با تحولات فكری زیادی همراه بود. از حزب توده به سمت چریكها گرایش پیدا كرد. زمانی به سازمان مائویستی «توفان» پیوست و در نهایت سر از گروه « اشرف دهقان» درآورد. هفت، هشت سالی از من بزرگتر بود. در اوایل دهه شصت، زندانی شد. بعدها به رسم رفاقت به دیدارش رفتم. از او پرسیدم: « مگر در ماركسیسم چقدر اختلاف نظر وجود دارد كه هر روز یك انشعاب جدید با یك جزوه قطور جدید تولید و دیگران را رویزیونیست میخوانید؟ »
او در كشاكش این فراز و نشیبها بسیار خسته و مسالهدار به نظر میرسید. به من گفت: ببین رفیق قدیمی! ما اول برای رده سازمانی و انتخاب همخانه در خانههای تیمی دعوایمان میشود بعدا ایدئولوژی آن را مینویسیم.
من فكر میكنم القای این نوع تفكر از سوی برخی از افراد این جریان، رابطه مستقیم با بقایشان در ساختار قدرت دارد. بیش از آنكه این اظهارات برآمده از یك دلنگرانی ناب دینی باشد، ناشی از فلسفه وجودی و ایدئولوژی ماندگاری در ساخت قدرت است بدین معنا كه اینگونه مواضع، بیشتر ایدئولوژی ماندگاری سیاسی است تا دلسوزی برای جامعه.
در بسیاری موارد دیدگاه این افراد با رهبران تئوریك انقلاب و پدران قانون اساسی در تعارض است.
۳- با تسلط این جریان بر حوزههای خاص فرهنگی و رسانهای در ایران، از بیش از یك دهه قبل، نظریهای به شكل قدرتمند قوام گرفته و هرچند به شكل صریح اعلام نشده اما در عمل به مرحله اجرا گذاشته شده است.
براین اساس، یك تئوری با این باور شكل گرفته كه عملیات تحكیمی (اعم از اقناعی و ترغیبی) روی عدهای كم و تقویت این افراد به عنوان وفاداران به سیستم و نظام، راهحل حفظ امنیت ملی و حفظ نظام سیاسی است.
به نظرم این نظریه از وقتی قدرت گرفت كه آرام آرام شكاف بین روش حكمرانی و آرای اكثریت جامعه شكل گرفت كه خصوصا در انتخاباتها بیشتر نمایان شد. به علاوه برخی اعتراضات خیابانی، این شكاف را بیشتر نشان داد.
پیاده شدن این رویكرد، بهطور واضحی در برنامههای صدا و سیمای یك دهه اخیر، قابل مشاهده است.
۴- معتقدم این خطرناكترین رویكرد برای حفظ امنیت ملی، ثبات و آینده نظام سیاسی در كشور است. چندی پیش در مورد «پدیده اقلیت چشمگیر» و فریبایی و فریبندگی آن نوشتم. اقلیت چشمگیر در یك رابطه مناسكی و خیابانی، نوعی فریبایی و فریبندگی در درون خود دارد.
۵- بهطور كلی نظامهای سیاسی زمانی میتوانند موجودیت خود را حفظ كنند كه براساس یك رضایت؛ مقبولیت و پذیرش عامه حداكثری جامعه را به دست آورده باشند. این نوع نسبت مردم با نظامهای سیاسی است كه در درازمدت؛ ماندگاری، ثبات و حتی توسعه را ممكن میسازد، در غیر این صورت تهدیدها و خطرات زیر در پیشرو خواهد بود:
وقتی عموم جامعه با نارضایتی همراه شدند، گسترش سیاستهای مورد تاكید جریان پیشگفته از جمله قوانینی كه تعارض با جامعه ایجاد میكنند به بهانه تامین خواسته هسته سخت؛ در میان مدت، احتمال نشان دادن نارضایتیها به اشكال مختلف و در نهایت در خیابانها را افزایش میدهد. این پیامد ضد امنیت ملی، حاصل از چنین رویكردی است.