دوباره مذاکرات هستهای. اگر تا آخر هفته دوباره خبر ناغافل تازهای بازی را عوض نکند، از شنبه بناست نمایندگان دولتهای ایران و آمریکا، ظاهراً باواسطه، به گفتوگو درباره برنامه هستهای ایران بنشینند؛ گفتوگو درباره پروندهای که بیش از دو دهه روی میز ایران و قدرتهای جهانی بوده و هنوز هم باز است. یکی از بخشها و پیامدهای مهم این پرونده، توفیق اجباری تعامل بین ایران و آمریکا بود. قرارگرفتن این دو در دو سوی پروندهای که روی میز بود، باعث شد این مذاکرات، دو طرف را ناچار کند، گرچه در ابتدا با حضور دیگران، دور یک میز گفتوگو بنشینند.
قصه از کجا شروع شد؟
سابقه برنامه هستهای ایران البته به خیلی پیشتر از اینها، برمیگردد؛ به نیروگاه بوشهر که اولین قراردادهای آن پیش از انقلاب بسته شد؛ اما تابستان سال ۱۳۸۱ خورشیدی و ۲۰۰۲ میلادی، نیمه اول دولت دوم سیدمحمد خاتمی، سازمان مجاهدین خلق اسنادی مربوط به تأسیسات هستهای در دیگر نقاط ایران بدون اطلاع دیگران را منتشر کرد، در نطنز، اصفهان و اراک. پیشتر نیز اصل از سال ۲۰۰۱، همان زمان که موتور نظامی ایالات متحده در خاورمیانه در حال فعالشدن بود، اتهاماتی در این باره در دولت آمریکا مطرح شده بود. ایران متهم شد علت این مخفیکاری تصمیم ایران برای استفاده تسلیحاتی بودهاست. قدرتهای جهانی طرف تقابل با ایران شدند و داستانی آغاز شد که اکنون اوایل دهه سوم خود را میگذراند.
ماجرا در دولت خاتمی، با مذاکرات و رفتوآمدهای مختلف، پلمب مراکز هستهای به عنوان نشانه حُسننیت ایران و بازگشایی دوباره آنها به عنوان پیامد سوءظن ایران، بینتیجه ماند. یکی از ویژگیهای مهم این دوران، تلاش دیپلماسی ایران برای پیشبرد کار در تعامل با اروپاییها، بدون حضور مستقیم ایالات متحده بود. این البته، نتیجه نداد. در نهایت، دولت خاتمی که رویکرد متفاوتی در سیاست خارجی ایران با خود آورده بود و در بسیاری از حوزههای دیپلماتیک، گامهایی روبهجلو برداشته بود، نه پرونده هستهای را به نتیجه رساند و نه در مسئله آمریکا بازی را تغییر داد. سال ۸۴ خورشیدی که محمود احمدینژاد، ریاستجمهوری را از خاتمی تحویل گرفت و به همراهش، پرونده هستهای را.
رفتوآمدهای بیحاصل
پروندهای که در دوران خاتمی با هدایت حسن روحانی، دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی پیگیری شده بود، اوایل دولت احمدینژاد به دست علی لاریجانی، جانشین روحانی سپرده شد. حسین موسویان، معاون روحانی و مذاکرهکننده ارشد نیز جای خود را به جواد وعیدی، معاون بینالملل لاریجانی داد. پلمب سایتهای هستهای ایران در پایان دولت خاتمی فک شده بود تا دوران احمدینژاد روند خود را عملاً از نقطه شروع پی بگیرد. احمدینژاد و جریان او اما نهتنها در پرونده هستهای که بهطور کلی در صحنه سیاست خارجی، عمدتاً رویکردی تهاجمی پیش گرفته بودند.
احمدینژادیها موضوع را از زاویه آنچه حق و حقوق و باید و نباید میدانستند پیش گرفتند و از این رو، به جای تلاشی که برای رفع مسئله در دولت خاتمی پی گرفته شده بود، به سراغ این موضوع رفتند که اساساً طرفهای دیگر چه حقی دارند، ایران را به چیزی در این باره مجبور کنند، درحالیکه خودشان سلاح هستهای دارند و مثلاً اسرائیل بدون پیوستن به هیچ پیمان بینالمللی در این باره، این سلاحها را دارد و تحت فشاری هم از این بابت نیستند.
رویکرد اصولگرایان در آن زمان شامل این تصور میشد که رفتن پرونده از شورای حکام آژانس به شورای امنیت، اوضاع را برای ایران بهتر خواهد کرد؛ از جمله به این دلیل که تصور میکردند تلاش برای تصویب قطعنامه علیه ایران، با مخالفت روسیه و چین ناکام خواهد ماند. چنین نشد و تصویب قطعنامهها از همان سال ۲۰۰۶، اوایل دولت احمدینژاد، به سرعت شروع شد: قطعنامه ۱۶۹۶ در ژوئیه ۲۰۰۶، برای تعلیق غنیسازی اورانیوم در ایران، قطعنامه ۱۷۳۷ برای محدودکردن فعالیتهای تجاری، موشکی و هستهای ایران در دسامبر ۲۰۰۶ از همین جمله بودند و این روند، در دولت احمدینژاد با قطعنامههای ۱۷۴۷ در مارس ۲۰۰۷، ۱۸۰۳ در مارس ۲۰۰۸ و ۱۸۳۵ در سپتامبر ۲۰۰۸ یکی پس از دیگری آمدند تا به سنگینترین آنها رسیدند: قطعنامه ۱۹۲۹ تحریمهای اقتصادی شدیدی وضع میکرد، خواستار توقف کار و ساخت تمام تأسیسات اتمی در ایران میشد، محدودیتهایی جدی و بر ساخت و آزمایش موشک تحمیل میکرد، دولتهای دیگر را مجاز و ملزم به بازرسی محمولههای دریایی ایران میکرد، محدودیتهای جدی بر تعامل تجاری و بانکی با ایران اعمال میکرد و مجازاتهایی برای تخطی از این مفاد برای دیگران تعیین میکرد. ایران همزمان، همچنان افزایش تأسیسات و تجهیزات غنیسازی هستهای را هم پیش میبرد. دو طرف، کار خود را میکردند و در این میانه البته، این ایران بود که مدام وضعیت نامطلوبتری مییافت.
گذشت زمان، رویکرد لاریجانی در این زمینه را به واقعیت نزدیکتر کرد و شاید همین باعث اصطکاک و تنش بین او و دولت شد. بعدها علیاکبر ولایتی، مشاور ارشد رهبر در سیاست خارجی، در مناظرات انتخاباتی ریاستجمهوری سال 1392 مشخص کرد که در یک مرحله، لاریجانی در سفری خارجی پیشرفتهای خوبی در تعامل با بازیگران اروپایی حاصل کرده است، اما یک سخنرانی دولتی در نمازجمعه، صراحتاً اساس نمایندگی لاریجانی برای گفتوگو از سوی ایران را زیر سوال برد و تمام رشتههای او پنبه شد. این روند با خروج لاریجانی از دولت در همان دولت اول احمدینژاد به پایان رسید و دوران غریب سعید جلیلی به عنوان دبیر جدید شورای عالی امنیت ملی و مسئول جدید پرونده هستهای شروع شد.
آنچه در دوران جلیلی رخ داد، عملاً توقف هر گونه تحرک معنادار در گفتوگوها بود و ادامه روند تحریم و صدور قطعنامه و تنگترشدن حلقه فشار بر ایران. اخبار نشان میداد که چه بخش بزرگی از گفتوگوها در هر دور از مذاکره صرف تعیین مکان گفتوگوهای بعدی میشود. آنچه جلیلی و تیمش خود حول مذاکرات میگفتند، رویکردی حتی شعاریتر از قبل بود که در آن به جای پیگیری موضوع، دعواهای تاریخی سیاسی و حتی عقیدتی و مذهبی ایران با دیگران مطرح میشد و خاطرات کسانی مثل ویلیام برنز، مذاکرهکننده ارشد ایالات متحده نشان داد که ماجرا به همین شدت بوده است. در یک نمونه او از «سخنرانی» ۴۵ دقیقهای جلیلی در ابتدای جلسه مذاکرات درباره ظلم و ستم استکبار میگوید که البته با واکنشی یککلمهای و غافلگیرکننده از سوی دیپلمات فرانسوی در جلسه مواجه میشود: «چرند!»
جلیلی و احمدینژاد با انبانی از تحریم و قطعنامه و قفل، پرونده را برای تحویل به دولت بعد آماده کردند. جلیلی البته اسبها را زین کرد تا به جای احمدینژاد بنشیند اما انتقادهای گسترده از عملکرد او در مذاکرات، راه را بر او بستند: دفاعیات او از وضعیت سیاست خارجی در شرایطی که تحریمها به معضلی اقتصادی و معیشتی تبدیل شده بودند، مخاطبان را پس میزد؛ حملات صریح ولایتی به عنوان فردی که «معتمد نظام» محسوب میشد، به عملکرد جلیلی، حاکی از این بود که نارضایتی از جلیلی درون سیستم هم بالاست و در نهایت، حسن روحانی بهعنوان مسئول پیشین مذاکرات، عمدتاً با تکیه بر وعدههایش در همین زمینه توانست در فضای بحرانی پس از انتخابات ۸۸، پیروز انتخابات شود؛ البته تنها چیزی که روحانی تحویل گرفت، بحرانهایی نبود که احمدینژاد و جلیلی ساخته بودند.
گفتوگوی پشت پرده
یکی از چالشهای مذاکرات، مسئله تعامل ایران و آمریکا بود؛ به عنوان دو کشور که با هم در وضعیت قطع رابطه بودند و بهخصوص از سمت ایران، خط قرمزی جدی برای تعامل مستقیم و رسمی داشتند. سابقه چنددههای منفی دو طرف از یکدیگر نیز دست مخالفان تغییر این رویه را در دو کشور پر میکرد؛ اما بنبستی که تیم مذاکراتی احمدینژاد و جلیلی در آن سکنا گزیده بود، باعث شد نظام تصمیم بگیرد، مسیر دیگری را کلید بزند: گفتوگویی پشت پرده و مستقیم با خود آمریکاییها.
علیاکبر صالحی، وزیر وقت امور خارجه بعدتر در سال ۹۴، زمانی که معاون حسن روحانی و رئیس سازمان انرژی اتمی شده بود، در گفتوگو با ماهنامه دیپلمات روایت کرد که پس از نامهای از سمت سلطان قابوس، حاکم وقت عمان، او موفق شد رضایت بالاترین مقام را برای آزمایش راهی تازه کسب کند. قرار شد موازی با اقدامات تیم جلیلی در مذاکرات با 1+5، تیم دیگری راهی عمان شود تا ایدههایی متفاوت را در تعامل با ایالات متحده بسنجد.
در توضیح دلیل این اقدام، صالحی استدلال را تشریح میکند:«مذاکره با آمریکا مهم بود چون سه کشور اروپایی به آمریکا نگاه میکردند حتی چین و روسیه نیز منتظر موضعگیری آمریکا بودند.» سه دیپلمات از طرف ایران مسئول پیگیری این گفتوگوها شدند: رضا زبیب، مدیرکل وقت آمریکای شمالی در وزارت امور خارجه؛ محسن بهاروند، معاون مدیرکل وقت اداره کل آمریکای جنوبی و علیاصغر خاجی، سفیر وقت ایران در بلژیک. از طرف ایالات متحده نیز ویلیام برنز، دیپلمات حرفهای و کهنهکار و معاون سیاسی وقت وزیر امور خارجه آمریکا و جیک سالیوان، مدیر برنامهریزی سیاست وزارت خارجه آمریکا و پانیت تالوار، مشاور ارشد وقت کاخ سفید. این مذاکرات محرمانه بود و تا مدتها محرمانه ماند؛ اما برخلاف آنچه در ظاهر به نظر میآمد، تیم بعدی مذاکرهکننده، نه مذاکرات بیحاصل و جمعی تیم جلیلی که مذاکرات مستقیم و محرمانه زبیب، بهاروند و خاجی را به ارث بردند و آن را پایه روندی کردند که به نتیجه رسید.
«کلید» اتاق مذاکره
نارضایتیهای عمومی و خصوصی از عملکرد تیم جلیلی، به طبع سیاست ایران باعث شده بود، حسن روحانی به عنوان نفر اسبق مدیریت مذاکرات، در موضع مطلوبی قرار گیرد. در دوران او برای اولین بار، مذاکره هستهای از دبیر شورای عالی امنیت ملی گرفته شد و به وزیر خارجه تحویل شد. روحانی در دوران انتخابات، آمریکا را «کدخدای» اروپاییها خوانده بود و در مقابل روندهای پیشین تصریح کرده بود که از نظر او، برای به نتیجه رساندن مذاکرات باید با آمریکا طرف شد.
وزیر خارجه روحانی نیز فردی بود که سابقهاش میتوانست نشان دهد مسیر دولت روحانی برای مذاکرات چه خواهد بود: محمدجواد ظریف، دیپلماتی که سالها در نمایندگی ایران در سازمان ملل متحد در نیویورک، در خاک آمریکا کار و زندگی کرده بود و آشناییها و حتی ارتباطات قابلتوجهی با آمریکاییها داشت. آشنایی طرفهای مذاکره با حسن روحانی و سابقهاش از یک سو و انتخاب ظریف بهعنوان وزیر خارجه و تحویل پرونده مذاکرات به او بهعنوان نشانهای از جدیت دولت جدید ایران، برخلاف دولت پیشین دیده شد و بلافاصله مذاکرات به سطح وزرای خارجه ارتقا یافت.
همراهان اصلی ظریف در این پروژه سیدعباس عراقچی، معاون سیاسیاش و مجید تختروانچی، معاون وزیر خارجه در امور اروپا و آمریکا بودند. چنانکه بعدها مشخص شد، در همان زمان که ظریف با وزرای خارجه مشغول گفتوگو بود، عراقچی و تخت روانچی در عمان مذاکرات مستقیم و همچنان محرمانه را با آمریکا پیش میبردند.
همین مذاکرات بخش مهمی از پایه توافقی اولیه را در لوزان شکل دادند و به روایتی، نسخه اولیه سندی که در این مذاکرات امضا شد، در این گفتوگوهای دوجانبه نگاشته شد. عزم دولت باراک اوباما برای بهنتیجهرساندن این مذاکرات و پیگیری این مسیر با ایران نیز در حفظ برنز نمود پیدا کرد، وقتی دو مرتبه، یک بار با درخواست جان کری، وزیر خارجه وقت و بار دوم با درخواست شخص اوباما، بازنشستگی برنز به تأخیر افتاد تا راهی که او به عنوان متخصص گفتوگوی پشت پرده با ایران کلید خورده، توسط خود او ادامه یابد.
در فضای جدیتی که پس از این گام اولیه برداشته شد، متن دیگری هم در همین گفتوگوهای غیرمستقیم از عمان به وین رسید؛ اما اگر این بخش از مذاکرات آن زمان مخفی بود، آنچه در تعامل ظریف و کری پیش میرفت، در مقابل دیدگان دنیا بود: در ادامه روند گفتوگوها، برای اولین بار نمایندگان ایران و آمریکا دیدارها و گفتوگوهای رسمی، مستقیم و دوجانبه داشتند.
گفتوگوهای ظریف و کری، خط قرمزهای فرضی پیشین را پشت سر گذاشت و البته خشم مخالفان تعامل مستقیم، از جمله جریان جلیلی را نیز در تهران برانگیخت. اوج نمادین این روند زمانی بود که ظریف و کری بخشی از گفتوگوها را دونفره در حال قدمزدن در خیابانهای ژنو پیش بردند. تصویر این گفتوگو از سمت مخالفان ظریف در تهران به عنوان نمادی از صمیمیت شخصی دو نفر تفسیر و هدف حمله قرار گرفت، گرچه مشخص شد این اقدام برای دوری از شنود احتمالی بازیگرانی از جمله اسرائیل در محل رسمی مذاکرات بوده است.
شکستن تابوی تعامل مقامات ایران و آمریکا یک نقطه اوج غافلگیرکننده دیگر نیز داشت: در میانه مذاکرات و حسین فریدون، برادر حسن روحانی و دستیار ویژهاش در لوزان همراه هیئت مذاکرهکننده بود، مادر رئیسجمهور ایران درگذشت و هیئت آمریکا با حضور کری برای تسلیت به دیدار هیئت ایرانی و مشخصاً حسین فریدونی که با چشمان اشکبار عزادار مادرش شده بود، رفتند.
تولد یک سند
گفتوگوهای پشت پرده عراقچی و تختروانچی با برنز و سالیوان، گفتوگوهای رسمی ظریف و هیئت همراهش با کری و نمایندگان آمریکا که البته شامل گفتوگوهای دیگری مثلاً بین عراقچی و وندی شرمن، دیگر معاون وقت وزیر خارجه آمریکا میشد، در نهایت کار را به موفقیت مذاکرات و امضای توافقی رساند که به عنوان «برنامه جامع اقدام مشترک» یا همان «برجام» معرفی شد.
مجلس ایران که حالا علی لاریجانی را در جایگاه ریاست خود میدید، البته مشخصاً با تأیید و تصمیم نظام و بهرغم ترکیب جناحیاش در آن زمان، با سرعت خوبی توافق را تصویب کرد. در ایالات متحده اما اوباما که ابزار مشابهی برای گذردادن پرونده از پارلمان در اختیار نداشت و چشمانداز مثبتی از همراهی کنگره با خود در مسئله ایران نمیدید، ماجرا را با استفاده از اختیارات اجرایی خود امضا کرد؛ اقدامی که به اجراییشدن سریع پرونده و جلوگیری از دخالت مخالفان داخلی در آن منجر میشد اما در عین حال، پایه این توافق را در سمت آمریکا، کمی سستتر میکرد.
گاوی در فروشگاه چینی
برجام، از نگاه بسیاری به عنوان نماد شروع دورانی جدید در تعامل ایران با دنیا، با غرب و مشخصاً با آمریکا دیده میشد اما اتفاقاتی در تهران و واشنگتن این امیدها را ناامید کرد. در تهران و پس از امضای برجام، موضعگیری جدی در مقابل هر گونه تغییر جدی شکل روابط با آمریکا تبیین شد. آنچه به صورت نمادین «برجامهای ۲ و ۳» خوانده میشد، یعنی توافقات بعدی درباره موضوعات دیگر و برای حلوفصل یا مدیریت سایر اختلافات، با مخالفت جدی موافق شد و تأکیداتی دوباره بر تصمیم ایران برای حفظ تنش با اسرائیل نیز به نمایش گذاشته شد؛ اما بهرغم همه این رفتارها، خود برجام برپا ماند تا وقتی بازی در واشنگتن تغییر کرد: دونالد ترامپ، کافهبههمریز حرفهای که ناگهان از حاشیه به وسط میدان سیاست آمریکا پریده بود، برجام را نیز مثل بقیه میراث اوباما، هدف دشمنی خود قرار داده بود و مدعی بود، اگر کار به دست خودش بیفتد، نتیجه بهتری کسب خواهد کرد.
او البته اوایل دولتش، در عین تلاش برای شکلدهی به مذاکراتی دوباره با ایران، توافق را همچنان ادامه داد اما در نهایت، در سال دوم ریاستجمهوری، سال ۲۰۱۸، خروج یکجانبه آمریکا از توافق را اعلام کرد و در گامهای بعدی، تحریمهای یکجانبه و گسترده را کلید زد که کمکم در قالب کارزاری به نام فشار حداکثری، عرصه را تا حد امکان بر ایران تنگ کردند.
انتخاب طرف ایرانی در مواجهه با این وضعیت، برخلاف خواست ترامپ بود: بازگشت به پیگیری تلاشهای دیپلماتیک با دیگران به جز آمریکا. این کار با استفاده از ظرفیتهای پیشبینیشده در برجام و تعامل با 1+5-1 در دستور کار قرار گرفت و بعد از یک سال، فرایندی به نام «کاهش گامبهگام تعهدات» نیز کلید خورد که در آن، مجدداً با استفاده از مفاد قرارداد، ایران در تلافی خروج آمریکا و عدم اجرای بندهای توافق توسط دیگران، قدمبهقدم محدودیتهای پذیرفتهشده در برجام را کنار گذاشت. این روند، بهرغم همه پیگیریها، به نتیجه مطلوبی نرسید: بهرغم همه موضعگیریهای دیگران، آمریکا از مسیر انتخابشده برنگشت. دیگران نیز نتوانستند جای خالی آمریکا را پر کنند و انتظارات ایران از توافق را برآورده کنند.
آخرین تلاشهای «شیخ دیپلمات»
همه چیز به نظر آماده میرسید: دولتی که در ایران برجام را امضا کرده بود هنوز بر سر قدرت بود و در مقابل، معاون اول دولتی که در آمریکا توافق را به نتیجه رسانده بود، ترامپ را شکست داده و به کاخ سفید برگشته بود. جو بایدن، در دوران انتخابات هم بههمزدن توافق اوباما را از سوژههای انتقاد از ترامپ قرار داده بود. خروج آمریکا از برجام با یک امضا انجام شده بود و حالا بایدن اجازه این را داشت که با همان یک امضا، همه چیز را به وضعیت قبلی برگرداند. کم نبودند کسانی که تصور میکردند، کار تمام است و بحران به پایان خواهد رسید؛ اما ماجرا در دو پایتخت طور دیگری پیش رفت.
در واشنگتن، دولت بایدن به شکل غریبی پرونده را پشت گوش انداخت و همان «یک امضا» انجام نشد. برخی تحلیلگران که به نظر، تفکرات دولت جدید را نشان میدادند، عجلهای در حل بحران احساس نمیکردند.
دولت روحانی در آخرین ماههای خود بود اما تفکری در میان جامعه سیاست خارجی واشنگتن از این بابت احساس نگرانی را لازم نمیدید، با این استدلال که تصمیم اصلی، توسط مافوق رئیسجمهور ایران گرفته میشود و دولت بعدی که احتمالاً دولتی «محافظهکار» یا همان اصولگرا میشد، مثل دولت روحانی توافق را میپذیرفت. بهرغم انتصاب مقاماتی با نگاه مثبت به برجام، درخواستهای حامیان توافق برای تعجیل هم نادیده گرفته شد و دولتی که در زمستان ۱۳۹۹ بر سر کار آمده بود، تا بهار ۱۴۰۰ اقدامی در این باره نکرد.
پیگیری دوباره گفتوگوها البته از اوایل بهار ۱۴۰۰ آغاز شد. این بار به جای ظریف زخمی از درگیریهای داخلی، عراقچی سکان اصلی را به دست گرفت و گفتوگوها، با سرعت و جدیت امیدوارکنندهای پیش رفت اما زمان به ضرر دولت روحانی پیش میرفت و انتخابات ریاستجمهوری در ایران، نزدیک و نزدیکتر میشد.
روحانی در هفتههای آخر، جسته و گریخته وضعیتی را تشریح کرد که بعدها هم با تأکید بیشتر از سوی او توصیف شد: گفتوگوهایی که به نتیجه رسیده، همه توافقها حاصل شده و فقط تصمیم نهایی مانده. روحانی در روزهای آخر حتی مشخص کرد که به محض اتخاذ تصمیم در تهران، گام آخر برداشته خواهد شد و تلاشهای عراقچی، برجام را از فهرست مشکلات دولت بعدی حذف خواهد کرد. تصمیم پایتخت اما چیز دیگری بود: گام نهایی بماند برای دولت بعدی. لقمه آماده بود اما دولت بعدی، بازی دیگری در ذهن داشت.
بازی بدون توپ و زمین
دولت سیدابراهیم رئیسی که وزارت خارجه را به یکی از همکاران اسبق و منتقدان وقت ظریف، یعنی حسین امیرعبداللهیان سپرده بود، پرونده هستهای را تحویل گزینه عجیبی داد: علی باقریکنی، یار قدیمی سعید جلیلی و از اعضای تیم مذاکرهکننده او که تمام روزهای بعد از امضای برجام را صرف حمله به این توافق کرده بود، بهعنوان معاون وزیر خارجه و جانشین عراقچی، مسئول گفتوگوها برای احیای همان توافق شد.
نارضایتی شخصی او از وضعیت جدید حتی در ادبیات دولت رئیسی هم مشهود بود: وزارت خارجه در توصیف گفتوگوها به جای عبارت پیشین، «مذاکرات احیای برجام»، بدون ذکر نام توافق از عبارت «مذاکرات رفع تحریمها» استفاده کرد و این را تا آنجا ادامه داد که بازیگران دیگر، معنای این تغییر ادبیات را تمایل ایران به مذاکراتی جدید برای توافقی تماماً تازه دیدند و وزارت خارجه مجبور شد توضیح دهد که منظور همان احیای توافق پیشین است.
برخلاف انتظارات خوشبینانه، دولت رئیسی عجلهای برای امضای متن آماده نشان نداد: چند هفته اول موضع دولت جدید «بررسی نتایج گفتوگوهای پیشین» بود؛ بعد از آن گفته شد که برخلاف متنی که از مذاکرات عراقچی به ارث رسیده، دولت در حال تنظیم متنی تازه با خواستههای متفاوت است. متن جدید، چنان که پیشبینی میشد، از سوی طرفهای دیگر رد شد و وزارت خارجه یکییکی از مواضع جدید خود عقب رفت.
امیرعبداللهیان و باقریکنی، چند ماهی پس از شروع گفتوگوها کمکم با واقعیتهای وضعیت آشنا شدند تا وزیر خارجه، حتی صحبت از احتمال نیاز به گفتوگوی مستقیم دوباره با آمریکا کند؛ همان کاری که پیشتر هم مذاکرات را به نتیجه رسانده بود: اما واکنش تندی که علی شمخانی، دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی و البته حسین شریعتمداری، صاحب تریبون کیهان نشان دادند، در کنار فقدان حمایت جدی در میان بدنه سیاسی حامی دولت، بهسرعت او را به عقبنشینی واداشت تا همان فرمول ناکام ادامه یابد. هشدارهایی که ظریف در روزهای آخر کار خود داده بود هم نادیده گرفته شد: او تأکید میکرد دنیا به همین شکل نمیماند و فرصت احیای برجام، ابدی نیست. این دست و آن دست کردن دولت اما ادامه یافت تا دنیا تغییر هم کرد.
حمله روسیه به اوکراین، یکی از بازیگران اصلی برجام یعنی مسکو را در تقابلی جدی با آمریکا و بازیگران اروپایی قرار داد و فوریتی ایجاد کرد که برجام را در فهرست دغدغهها پایینتر برد. برداشت دولت ایران اما مثبت بود: توقف خرید حاملان انرژی از روسیه توسط اروپاییها، «زمستان سخت» برای آنها به همراه خواهد داشت و آنها برای رفع نیاز خود به سراغ ایران خواهند آمد و آن زمان، فرصت مناسبی برای حل مسائل ایجاد خواهد شد. زمستان البته آمد و رفت، اروپا مسئله انرژی را به هر ترتیب مدیریت کرد و بلکه قرارگرفتن ایران در کنار روسیه، خصومتها با تهران را بیشتر هم کرد.
سال زلزله
سال ۱۴۰۳ برای ایران در دنیایی شروع شد و در دنیایی کاملاً متفاوت پایان یافت. سالی که به تبادل آتش مستقیم بین ایران و اسرائیل شروع شده بود، بعد از سه دهه بار دیگر دولتی ناتمام را پیش روی ایران گذاشت. مرگ ناگهانی رئیسی، رئیسجمهور وقت، امیرعبداللهیان، وزیر خارجه وقت و همراهانشان در حادثهای هوایی، ناگهان ایران را بیدولت و نیازمند برگزار فوری انتخابات میکرد.
انتخابات عجیب و غریب و نامنتظره ۱۴۰۳ در نهایت با پیروزی نامزدی تمام شد که تصور میشد، تمایل بیشتری از رقیب اصلیاش، دوباره جلیلی، برای پیگیری راههای دیپلماتیک در حل بحرانهای خارجی داشته باشد: مسعود پزشکیان، نماینده اصلاحطلب چند دوره مجلس و وزیر دولت اصلاحات. پزشکیان اما قبل از اینکه شروع به کار کند، با حادثههای بعدی مواجه شد: اسماعیل هنیه، رئیس دفتر سیاسی حماس که برای حضور در مراسم تحلیف پزشکیان به تهران آمده بود، در خاک ایران ترور شد.
چندی بعد، برجستهترین چهره متحد ایران در منطقه، سیدحسن نصرالله نیز هدف حمله سنگین و موفقیتآمیز اسرائیل قرار گرفت. پس از آن، ایران برای بار دوم حمله مستقیم به اسرائیل کرد و در مقابل اسرائیل هم اهدافی در خاک ایران را نشانه رفت. ضربات اسرائیل به حماس، حزبالله و انصارالله، اهرمهای نقشآفرینی ایران در منطقه را بهشدت تضعیف کرده بود که دو ضربه دیگر، به فاصلهای اندک از راه رسیدند.
بازگشت دشمن، سقوط دوست
پاییز ۱۴۰۳، دو اتفاق بزرگ برای ایران با خود داشت: اول پیروزی دوباره دونالد ترامپ در انتخابات و پسگرفتن کاخ سفید توسط او از بایدن بود. ترامپ، با همان شعارها و تهدیدها رسیده بود. درحالیکه نتانیاهو با تمام قدرت بر طبل جنگ با ایران میکوبید و مشتاقانه منتظر شروع دولت ترامپ بود، ناگهان، گروهی نهچندان مطرح در سوریه به سمت دمشق به راه افتادند.
تحریرالشام، با سرعتی که خودش هم فکرش را نمیکرد، فقط در یازده روز پس از شروع حرکت از شمال کشور، پایتخت سوریه را فتح، مهمترین متحد ایران در منطقه، یعنی بشار اسد را ساقط و عملاً زنجیر «محور مقاومت»، مهمترین ابزار قدرت ایران در منطقه را به شکلی تقریباً غیرقابلجبران، قطع کرد. زمزمههای جنگ در منطقه روزبهروز بالاتر گرفت تا جایی که به نگرانی جدی دیگر بازیگران هم تبدیل شد.
مقامات دولت ایران این سو و آن سو از تمایل خود به ازسرگیری مذاکره برای حل مشکلات میگفتند اما اعلام مخالفت قاطع نظام با هر گونه گفتوگو با آمریکا، دولت را از موضع پیشین خود برگرداند تا پزشکیان پشت تریبون پارلمان صراحتاً خیال همه را راحت کند: «بنده معتقد بودم باید گفتوگو کرد ولی وقتی مقام معظم رهبری گفتند با آمریکا گفتوگو نشود، گفتیم گفتوگو نخواهیم کرد. تمام شد و رفت!» البته این بار، صحبت چندانی از گفتوگو با 1+4 و مسیرهای جایگزین هم نبود. هر چقدر احتمال تعامل مؤثر بین ایران و آمریکا کنار زده میشد، باز هم کسی مسیر گفتوگو با اروپا یا دیگران را مطرح نمیکرد. پذیرفته شده بود که مسئله یا بین ایران و آمریکا حل میشود یا حل نمیشود.
ناگهان، دوباره گفتوگو
فرمان ترامپ کموبیش شبیه دولت قبلش بود: فراخواندن تهران برای گفتوگو از سویی و تهدیدات شدید از سمتی دیگر. این بار، همان قدر که در واشنگتن، هر روز حرفهای متفاوت زده میشد، در تهران هم تکلیف معلوم نبود. مقامات دولت و بیرون از دولت هم مثل همتایانشان در آمریکا، هر روز هم از آمادگی برای مذاکره «با شرایطش» میگفتند و هم از آمادگی برای تقابل نظامی. خبرهای واقعی و غیرواقعی، هم از چیدهشدن میز گفتوگو میگفتند و هم از کشیدهشدن نقشه جنگ. مشخصاً ترامپ، همزمان از ترجیح راهحلی دیپلماتیک که مثل همه کارهای دیگر او «بهترینِ ممکن» میشد میگفت و از «بمبارانی که مشابهی را هیچ وقت ندیدهاند.»
درست پیش از سفر نتانیاهو، اسرائیل «گزینه لیبی» را گزینه دیپلماتیک ممکن برای حل مسئله خوانده بود، یعنی ایران مثل دوران قذافی، تمام تجهیزات هستهای و مواد خود را بار کشتی کند و تحویل دهد. واکنش عراقچی هم قابل پیشبینی بود: «مگر خوابش را ببینند.» چشمها برای اعلام تصمیم مشترکی احتمالی یا لااقل تهدید جدید از سمت دو متحد علیه ایران به واشنگتن دوختهشده بود، ناگهان بار دیگر همه چیز عوض شد: نشست خبری مشترک ترامپ و نتانیاهو لغو شد و در حضور کوتاه دونفره در مقابل خبرنگاران، ناگهان رئیسجمهور آمریکا اعلام کرد، همین شنبه، گفتوگویی مستقیم بین ایران و آمریکا کلید خواهد خورد.
در نگاه اول به نظر میرسد رئیسجمهور آمریکا، به روالی که اصلاً از او بعید نیست، برنامه مذاکرهای محرمانه را بدون هماهنگی علنی کرده است و در نتیجه انتظار میرفت، ایران با رد این ادعا، به موضع پیشین برگردد، اما نیمهشبی در تهران، شخص عراقچی در توئیتر صراحتاً اعلام کرد، شنبه روز گفتوگو در عمان خواهد بود، هرچند برخلاف گفته ترامپ، گفتوگویی غیرمستقیم. از طرف ایران، شخص عراقچی، وزیر خارجه و از طرف آمریکا، استیو ویتکاف، دوست شخص ترامپ و نماینده ویژه او در امور خاورمیانه که در همان روزهای اول مسئولیتش، یک آتشبس در درگیریهای اسرائیل را در کارنامه خود گذاشته بود.
عدم قطعیت در اوج
سیل تحلیلها و گمانهزنیها درباره اعلام ناگهانی گفتوگویی که هنوز معلوم نیست بنا بوده اعلام شود یا محرمانه باشد، رسانهها را غرق کرد. آنچه مشخص بود اینکه بخش مهمی از ماجرا، از دیدرس عموم خارج است و در نتیجه راهی جز بررسی نشانهها و رفتن به دنبال حرفهای «منابع آگاه» نیست. فعلاً میدانیم برخلاف آنچه تا همین یکی دو روز پیش به نظر میرسید، قرار است دو طرف مذاکره را شروع کنند اما موانع و چالشهایی که پیشتر تصور میشد، همچنان برقرار به نظر میرسند.
برآوردهکردن خواستههای علنی ترامپ در شکل فعلیشان غیرممکن به نظر میآیند: توقف غنیسازی اورانیوم، تحویل بخش مهمی از اورانیوم غنیشده به آمریکا و نابودی تأسیسات فعلی. از طرف دیگر اما ترامپ دیگر مثل دوره اول ناشناخته نیست. او نشان داده ممکن است در نهایت گزینههایی را بپذیرد که فاصله زیادی با موضع اولیهاش دارند. عراقچی از همین حالا گفته است این گفتوگو همان قدر که «فرصت» است، «آزمایش» هم هست، تا مشخص شود سطح تردید درباره احتمال موفقیت در گفتوگوها پایین نیست.
چالش دیگر، محدودیت زمانی تحمیلشده است: امسال سالی است که بندهای غروب برجام کلید میخورند و اوایل پاییز امسال آخرین فرصت برای کلیدزدن «سازوکار ماشه» از سوی دیگر طرفهای برجام است؛ در غیر این صورت، طبق آن توافق، محدودیتهای ایران برداشته میشود؛ چیزی که قطعاً از سوی طرفهای غربی، بدون توافقی تازه با ایران، پذیرفته نخواهد شد. از طرف دیگر ایران هم تهدید کرده است که اگر باز هم تهدید و فشار تازهای علیهاش اعمال شود، گزینه خروج از معاهده منع گسترش سلاح هستهای را انتخاب خواهد کرد و حتی در تهدیدی جدیتر اعلام شده است، حمله به تأسیسات هستهای شاید منجر به تغییر دکترین هستهای ایران و حرکت به سمت تسلیحات شود. برخی مخالفان جمهوری اسلامی ایران حتی گمانهزنی میکنند که ایران همین حالا هم برای چنین مسیری آماده شده است.
علاوهبر اینها، ماه اکتبر، یعنی همان اوایل پاییز، ریاست دورهای شورای امنیت به روسیه میرسد و این نیز انگیزهای برای طرفهای غربی که تکلیف ماجرا را، به هر طرف که میخواهد برود، تا قبل از آن موقع تعیین کنند. روسیه البته باز هم در موضعی قدیمی قرار گرفته و با دعوت طرفین به خویشتنداری خواسته است با کنارگذاشتن صحبتها درباره تقابل نظامی، مسیر دیپلماتیک را برگزینند. از طرف دیگر، موضع آژانس هم چندان خوشبینانه نیست: این نهاد مدتهاست اعلام کرده، از بخشهایی از برنامه ایران بیخبر است و برای احیای هر گونه همکاری باید مجوز بازرسیهای مختلفی را در مناطق قدیمی و جدید از تهران بگیرد.
در عین حال، گزینه جنگ با ایران هم، لااقل فعلاً، حمایت و ترجیح همه را ندارد، در کنار پرهیزی که شخص ترامپ پیشتر نسبت به درگیری مستقیم نظامی نشان داده، بسیاری از بازیگران منطقهای دیگر هم به اشکال مختلف، نگرانی خود را از شروع درگیری نظامی با ایران و عدمهمراهیشان با چنین تصمیمی را نشان دادهاند؛ با نگرانی از سرایت آتش جنگ به قلمروهای خودشان در واکنش ایران و حتی نگرانی از گسترش تبعات فیزیکی انفجار در تأسیسات هستهای ایران به همسایگانش.
به روایت صنم وکیل، مدیر بخش خاورمیانه و شمال آفریقای اندیشکده چتم هاوس در گفتوگویش با نیویورکتایمز، بیاعتمادی شدید بین دو طرف الزام میکند که هر گونه توافق باید اولاً تضمینهای مستمر درباره برنامه هستهای ایران بدهد و در مقابل، تضمینهایی اقتصادی مستمر به ایران. پسزمینه همه اینها، اختلافات دو طرف درباره منطقه نیز هست و به نظر برخی تحلیلگران، بعید است بدون صحبتی در این زمینه، توافقی ممکن باشد.
پیشبینیناپذیری ترامپ اما نشان میدهد که از او بعید نیست، برخلاف انتظارات معمول از آمریکا رفتار کند. همه چیز آماده است و هیچ چیز آماده نیست. هر دو طرف آماده توافق هستند و هیچ کدام حاضر به توافق نیستند. دو طرف مایل به گفتوگو هستند و حاضر به ترک مخاصمه نیستند.
مذاکرات در فضایی کلید میخورد که عدمقطعیت در اوج است. تا آخرین لحظه ممکن است مذاکره به هم بخورد و ممکن است همان روز اول، پیشرفت جدی در گفتوگوها اعلام شود. شدیدترین گزینههای درگیری نظامی و جامعترین گزینههای توافق و رفع اختلاف روی میز هستند. خوشبینها و بدبینها، ذینفعان و بیطرفها، دوباره و دوباره و دوباره منتظر تعیین تکلیف اختلافات ایران و آمریکا و مسئله برنامه هستهای ایران هستند. شنبه اما شاید باز هم همه را غافلگیر کند.
منبع: هم میهن