گذشته، چراغ راه آینده

گذشته، چراغ راه آینده

روایت فریدون جیرانی از گذشته، حال و آینده فیلمسازی در سینمای ایران

فریدون جیرانی، فیلمنامه‌نویس و كارگردان مقاله مفصلی درباره «آینده فیلمسازی در سینمای ایران» نوشت كه بخش اول آن را یكشنبه ۱۴ اسفند ماه در انجمن علمی مطالعات فرهنگی و رسانه و انجمن علمی مطالعات فرهنگی دانشگاه علامه طباطبایی برای دانشجویان قرائت كرد كه در ادامه می‌خوانید، بخش دوم این مقاله به صورت اختصاصی در روزهای آینده دراختیار روزنامه اعتماد قرار می‌گیرد.

فاصله‌ای افتاده بین مدیریت فرهنگی و روشنفكری در هنر، اگر از خودمان حرف بزنم فاصله‌ای افتاده بین فیلمسازان متفكر و سینماگران مستقل بامدیریت سینما. اعتراضات كه شروع شد این فاصله افتاده بود. از انتخابات 1400 شروع شد كه مشاركت محدود شد و برگشتیم به قبل از سال 76 به انتخابات دولت پنجم و ششم كه تعدد كاندیداها سوری بود. با این انتخابات فاصله افتاد بین طبقه متوسط و دولت. بعد از انتخابات، انتخاب مدیر فرهنگی و مدیر سینما مهم بود. یك مدیر ناشناخته آمد برای اداره فرهنگ و یك مدیر عملگرا آمد برای اداره سینما.
وقتی مدیران زیردست مدیر سینما انتخاب شدند و آدم‌های جدیدی آمدند در شورای پروانه ساخت و نمایش، معلوم شد یك جبهه فرهنگی كه با پسوند انقلاب خودش را معرفی كرده پشت این مدیر ناشناخته است. مشخص شد این جبهه فرهنگی قرار است این مدیر ناشناخته را از نظر فرهنگی اداره كند و اصلا فرهنگ را اداره كند. با روشن شدن نقش جبهه فرهنگی، مدیر شناخته شده عملگرا در سایه قرار گرفت. برنامه‌های سینمایی كه اعلام شد به تدریج روشن شد كه در اداره سینما قرار است برگردیم به آغاز دهه هفتاد، به دوران كنترل و حصر فرهنگی و اولین برخورد كه اتفاق افتاد با سینمای روشنفكری بود، با سینمای متفكر بود، با برادران لیلا بود.
تاكید مدیر ناشناخته روی اجرای آیین‌نامه حضور فیلم‌ها در محافل و جشنواره‌های بین‌المللی كه آغاز محدود كردن سینمای متفكر بود فاصله انداخت بین تفكر و آرمان‌های بخش متفكر سینما با تفكری كه پشت مدیر ناشناخته بود. اعتراضات چند ماهه اخیر و مرگ‌های تلخ این فاصله را علنی و عمیق كرد جشنواره چهل و یكم ضربه خورد از این فاصله عمیق.
 سال‌هاست كه هویت سینمای ایران با سینمای متفكرش كه ریشه در سینمای مستقلش دارد در داخل و خارج شناخته شده است. سینمای عامه‌پسند سال‌هاست كه به ورطه لمپنیسم افتاده، این سینمای عامه‌پسند در دوره اصلاحات ساختار قابل قبولی پیدا كرد و با قهرمان‌های تحصیلكرده به طبقه متوسط نزدیك شد و هویت تازه‌ای پیدا كرد. اما تفكری بعد از اصلاحات خواست قهرمان‌های این سینما تغییر كند، تفكری كه با هدف حذف طبقه متوسط به قدرت رسیده بود. تفكری كه دستوری قهرمان‌های طبقه متوسط سریال‌ها را عوض كرد و اصلا سیاست، سینمای عامه‌پسند را در بعد از اصلاحات به سمت لمپنیسم سوق داد و حمایت كرد از شكل و شمایل جدید این سینما.
سینمای متفكر بعد از اصلاحات به حیاتش ادامه داد و ماند و با بودنش سینمای ایران سرپا باقی ماند. آینده سینمای ایران به بودن این سینما وابسته است. باید این فاصله برداشته شود تا بتوان چشم‌اندازی  برای آینده سینمای ایران دید.
 امروز ما از یك‌طرف با جمعی سینماگر معترض، منتقد و متفكر روبه‌روییم. در همه حرفه‌های سینما كه در شرایط فرهنگی، سیاسی، اجتماعی امروز با مدیریت فرهنگی امروز، آینده‌ای برای سینمای ایران نمی‌بینند و همگی ناامیدند.
و از طرف دیگر با تفكر جبهه فرهنگی روبه‌روییم كه بی‌توجه به این جمع، مدعی تاریخ‌سازی جدید در سینماست و دنبال سینمایی در تراز انقلاب اسلامی است. تفكری كه آنچه در گذشته اتفاق افتاده با عناوین گفتمان غرب‌زدگی و گفتمان توسعه‌زدگی نفی می‌كند، تفكری كه سینمای متفكر سالیان گذشته را سینمایی می‌داند كه با واقعیت بیگانه بوده است، سینمایی می‌داند كه نسبتی با ایران نداشته است، سینمایی می‌داند كه تصویر مطلوب غربی‌ها را نشان داده است، تفكری كه سینمای منتقد و معترضی را به رسمیت می‌شناسد كه با عدالتخواهی همراه باشد آن هم عدالتخواهی براساس مبانی انقلاب اسلامی. خارج از این تعریف فیلم‌های تلخ اجتماعی در این تفكر سینمای یاس است، سینمای بدبینیِ افراطی است، سینمایی است كه القای بن‌بست می‌كند. این تفكر با سینمای عامه‌پسند كه اسمش را سینمای تخدیر گذاشته مشكل زیادی ندارد. مشكل اصلی این تفكر سینمای متفكر است كه اسمش را سینمای یاس گذاشته است. تفكری كه معتقد است همه مدیران گذشته سینمایی منفعل عمل كردند.
 تفكری كه منتظر است، منتظر طنین گام‌های فیلمسازان جوان انقلابی برای قرق‌شكنی در سینمای ایران و عبور از خط قرمزهای غرب‌زدگی و بنیان‌گذاری سینمای ملی. اما هنوز این فیلمسازان جوان انقلابی در سینمای حرفه‌ای پیدا نشدند كه قرق‌شكنی كرده و از خط قرمزهای غرب‌زدگی عبور كنند و در مقابل سینمای متفكر، تفكر تازه ارایه دهند.
خیلی خوب بود كه این تفكر تازه ارایه می‌شد و شعار و ادعا عینیت پیدا می‌كرد و دعوای تفكرها جای دعواهای سیاسی را می‌گرفت. متاسفانه نیست، تاكید می‌كنم متاسفانه، چون اگر این تفكر یك فیلم نمونه از خودش داشت و پشتش خیمه زده بود و آن وقت نظراتش را بیان می‌كرد، تفكرش فهمیده می‌شد. در خلأ تفكری فهمیده نمی‌شود. سال‌هاست كه این تفكر دارد جشنواره‌ای را برگزار می‌كند، جشنواره‌ای كه از دل وقایع 88 بیرون آمده است اما در طول این سال‌ها یك فیلم سینمایی از دل این جشنواره در رابطه با وقایع 88 بیرون نیامده كه جواب بدهد به افكار عمومی كه تحلیل‌های این تفكر را در ارتباط با این وقایع قبول ندارد فیلمی كه بتواند اغنا كند افكار عمومی را، فیلمی نیست، هنوز «قلاده‌های طلا»ست كه ربطی به این تفكر ندارد.
 من فكر نمی‌كنم جبهه فرهنگی اصلا سینمای متفكر ایران را به رسمیت بشناسد و تاریخچه‌ای برای این سینما متصور باشد. من حتی فكر نمی‌كنم این جبهه تحلیلی داشته باشد از همان سینمای یاس و ریشه‌یابی كرده باشد. وقتی تفكری گذشته پربار سینمایی را قبول ندارد چگونه می‌تواند برای آینده این سینما تصمیم‌گیری كند؟ در خلأ نمی‌شود تصمیم‌گیری كرد. جبهه فرهنگی اگر می‌خواهد سینمای با هویت و رشد یافته در آینده داشته باشد باید كوشش كند این فاصله برداشته شود. تازه این نظر من ناظر بر شرایط سیاسی نیست كه برداشته شدن فاصله را در تغییر مدیریت سینما می‌داند و تحول فكری در عرصه مدیریت فرهنگی.
جبهه فرهنگی باید تاریخ گذشته سینمای ایران را مطالعه كند، بخواند، فیلم ببیند و خارج از تفكری كه ذهن و دیدش را محدود كرده برای آینده سینمای ایران تصمیم بگیرد. جبهه فرهنگی باید از تجربیات مدیران گذشته در عرصه سینما استفاده كند، جبهه فرهنگی باید بداند كه سینمای متفكر ایران ریشه در روشنفكری ایران دارد كه این روشنفكری، ارزش‌ها و ایده‌های طبقه متوسط مدرن را منعكس می‌كند، باید بداند كه تحولات اندیشه‌ورزی در سینمای ایران از نیمه دوم دهه چهل شروع شد و سینمای متفكر ایران در پایان این دهه شكل گرفت. باید بداند كه از دل این سینمای متفكر در پایان دهه چهل نسل دوم فیلمسازی بیرون آمده كه شاخص‌ترین و بهترین فیلمسازان سینمای ایران در این نسل بودند. به اسامی دقت كنید:
داریوش مهرجویی، مسعود كیمیایی، علی حاتمی، ناصر تقوایی، بهرام بیضایی، امیر نادری، جلال مقدم، رضا میرلوحی، زكریا هاشمی، بهمن فرمان‌آرا، سهراب شهید ثالث، محمدرضا اصلانی، پرویز صیاد، پرویز كیمیاوی، فریدون گله و عباس كیارستمی. این نسل از 48 تا 57 فیلم‌های تلخ، تكان‌دهنده، تاثیرگذار و ماندگار ساخت و همین نسل در تحولات بعدی سینمای ایران در دهه شصت و هفتاد نقش موثر داشت. وقتی انقلاب پیروز شد سینمای ایران یك سینمای متفكرِ با هویت داشت.
 سینمای متفكر ایران در پس از انقلاب را جبهه فرهنگی باید در سه دوره بررسی كند؛ دوره قبل از اصلاحات، دوره اصلاحات و دوره بعد از اصلاحات كه دوره قبل از اصلاحات خودش به دو دوره تقسیم می‌شود؛ دوره رشد تفكر در سینما 62 تا 72، دوره محدود كردن تفكر 73 تا 76 و دوره بعد از اصلاحات به دو دوره تقسیم می‌شود؛ دوره شكست 84 تا 92 و دوره امید 92 تا 98 احتمالا چالش اصلی جبهه فرهنگی اینجا خواهد بود و این تقسیم‌بندی و محور قرار دادن اصلاحات در این تقسیم‌بندی، اما چاره‌ای نیست. دوره اصلاحات دوره‌ای است كه گفتمان دموكراسی با مشاركت وسیع طبقه متوسط به پیروزی می‌رسد و طبقه متوسط در قدرت سهیم می‌شود.
در چهار سال اول گفتمان دموكراسی موفق می‌شود قدرت را مشروط كند و جامعه توده‌ای را به جامعه مدنی تبدیل كند، موفق می‌شود با تكیه به قانون و قانون‌گرایی، آزادی‌های سیاسی را گسترش دهد، همین آزادی‌ها باعث می‌شود در این چهار سال سینما موسیقی، موسیقی، روزنامه‌نگاری و علوم انسانی رشد كند، گرچه در چهار سال دوم آزادی‌های سیاسی با موانع جدی روبه‌رو می‌شود و جلوی رشد هنرها، روزنامه‌نگاری و علوم انسانی گرفته می‌شود اما چهار سال اول در تاریخ می‌ماند. جبهه فرهنگی باید بداند آزادی در تاریخ می‌ماند.
 تحولات اندیشه‌ورزی در سینمای ایران در پس از انقلاب از دوره قبل از اصلاحات شروع می‌شود. بدون تردید این تحولات در نیمه دوم دهه شصت و رشد تفكر در سینمای این دهه و اصلا شكل‌گیری سینمای متفكر در میانه دهه شصت بدون همراهی و همدلی مدیریت سینما در این دهه شدنی نبود. مدیریتی كه از دل رادیكال‌های سنتی بیرون آمد و ریشه در روشنفكری دینی داشت. مدیریتی كه ایدئولوژیك نبود و خودش را انجمن اسلامی سینما نمی‌دانست و به همه سینما فكر می‌كرد. مدیریتی كه با تفكر تبدیل كردن سینما به مسجد مخالف بود و این تفكر را نگاه سطحی به دین می‌دانست و از همه مهم‌تر مدیریتی كه خودش هم با تحولات فكری روشنفكری دینی در میانه دهه شصت تغییر كرد و از نگرش جامعه بسته به جامعه باز رسید، مدیریتی كه با سیستم درجه‌بندی آزادی داد به روشنفكری دینی و روشنفكری عرفی كه در سینما فیلم تفكر خودشان را بسازند و این مهم‌ترین تصمیم این مدیریت بود و از دل همین تصمیم و اجرای آن، سینمای متفكر در نیمه دوم دهه شصت شكل گرفت، مدیریتی كه در پایان دهه شصت به این نتیجه رسید: «سینمای ایران سینمایی نیست كه همه جا در حال لبخند زدن باشد یعنی روی خود را از نابسامانی‌های جامعه برگرداند.»
 و اما جبهه فرهنگی باید بداند كه سینمای متفكر ایران در نیمه دوم دهه شصت از دل شهری كه داشت سنتی می‌شد بیرون نیامد، از دل آرمان‌های انقلاب هم بیرون نیامد. متاسفم كه باید بگویم سینمای متفكر ایران در نیمه دوم دهه شصت از دل شكست آرمان‌های انقلاب بیرون آمد. از دل شكست آرمان آزادی بیرون آمد كه شعار مهم انقلاب بود. از دل شكست آرمان‌های عدالتخواهانه بیرون آمد. توده‌های از هم گسیخته شهری و طبقات پایین، عاشق اسلامی شده بودند كه با همسان‌سازی جمعیت و حذف تمایزات طبقاتی فقیر و غنی را كنار هم برابر می‌دید. عاشق اسلامی شده بودند كه می‌خواست زمین‌های بزرگی را كه عرفا از سه برابر زمین‌های موردنیاز كشاورز در هر منطقه بزرگ‌تر بود بین روستاییان بی‌زمین تقسیم كند، عاشق اسلامی شده بودند كه از حقوق كارگر در مقابل كارفرما دفاع می‌كرد، اسلامی كه می‌خواست سرمایه‌داران و فئودال‌ها را به پای میز محاكمه بكشاند.
 سینمای متفكر در نیمه دوم دهه چهل از دل شهری كه داشت مدرن می‌شد بیرون نیامد، از دل گفتمان مدرنیسم پهلوی بیرون نیامد، از دل بحران ذهنی و فكری طبقه متوسط مدرن بیرون آمد. طبقه متوسط در دهه چهل متوجه شد اصلاحات از بالا به دلیل غیاب آزادی‌های سیاسی به گفتمان دموكراسی نمی‌رسد و انتهای این اصلاحات از بالا شكست است، شكست آرمان‌های نهضت ملی شدن صنعت نفت كه آرمان‌های طبقه متوسط بود. درواقع سینمای متفكر در پایان دهه چهل از دل شكست بیرون آمد. وقتی طبقه متوسط به این شكست رسید، دچار بحران هویت شد، این طبقه رفت دنبال راه‌ها و شیوه‌های غیرمستقیم برای ابراز مخالفت با استبداد. این طبقه به فرهنگ بومی رسید كه در جنبش‌های جوامع جهان سومی در آن تاریخ در مقابله با قدرت‌های غربی به موفقیت رسیده بود. طبقه متوسط در فرهنگ بومی به این نتیجه رسید كه ترویج فرهنگ غرب در جامعه‌اش وسیله و پوششی برای ادامه اعمال نفوذ استعمارگر به اشكال زیركانه و موذیانه است. با این نتیجه فرهنگ غرب به صورت سمبل استعمار و آنچه باید با آن مبارزه می‌شد، درآمد. همین تفكر روشنفكری عرفی را در نیمه دوم دهه چهل كنار روشنفكری دینی قرار داد.
سینمای متفكر پایان دهه چهل و پنجاه، از این تفكر تغذیه كرد، تفكری كه فرهنگ امپریالیستی را از فرهنگ غربی تفكیك نكرد. این سینما تمامی رویكردش در آن تاریخ ضد سبك زندگی مدرن بود، این سینما اصلا بالای شهر نرفت، رفت پایین شهر و با زندگی مردم پایین شهر همدلی نشان داد. این سینما متاثر از گفتمان چپ جدید كه چه گوارا داشت به ضد قهرمان رسید. به آدم‌های بی‌طبقه و خلافكاران دوست داشتنی. به آدم‌های حاشیه‌ای رها شده در یك زندگی آشفته. آدم‌هایی كه نه در نبرد طبقاتی، در نبرد شخصی برای زنده ماندن و خروج از زندگی نكبت زده مجبور به قانون‌گریزی بودند و سرانجام به شكل تلخی كشته می‌شدند، اصلا قانون‌گریزی ریشه در شكست مطالبه‌ای داشت كه با مشروط كردن قدرت شروع می‌شد و به اجرای قانون می‌رسید.
رشد سینمای متفكر در نیمه دوم دهه شصت همزمان شد با فرو ریختن آرمان‌های انقلابی چپ و خروج روشنفكری از زیر نفوذ قالب‌های ایدئولوژیك و رسیدن به گفتمان. همزمان شد با تغییرات عمیق فكری روشنفكران دینی كه از ایده‌ها و فلسفه جدید تاثیر گرفت و به نگاه تلخ انتقادی نسبت به تمامی تاریخ گذشته رسید. اولین فیلم تلخ، سیاه و انتقادی درباره شرایط جامعه پس از انقلاب را روشنفكری دینی ساخت، محسن مخملباف ساخت فیلمی درباره فقر و آرزوی بزرگ برای زندگی بهتر در بحران نتوانستن.
«دستفروش» درباره حلبی‌آباد بود كه هنوز بود، درباره فاصله شدید طبقاتی بود، در هشتمین سال انقلاب كه هنوز بود. فیلمی به روایت كارگردان درباره بلاتكلیفی سیاست‌های اقتصادی كه درست گفته بود.
مجلس دوم جلوی تصویب برنامه‌های رادیكال‌های سنتی را گرفته بود و محافظه‌كاران سنتی كه ریشه در سرمایه‌داری داشتند، داشتند قدرت می‌گرفتند.
درست در این شرایط، روشنفكری عرفی می‌رود داخل یك مجتمع مسكونی بی‌صاحب كه دو دسته خارج از مجتمع درصدد تصاحب این مجتمع مسكونی بی‌صاحبند و داخل مجتمع ساكنانش كه قشرهای مختلفند، بازاری و روشنفكر با هم دعوا دارند و وسط دعوا یك كبوتر می‌نشیند بالای منبع آب و منبع آب جابه‌جا می‌شود و آب مثل سیل مجتمع مسكونی را ویران می‌كند. حاجی پاكدل كه با آرمان پیروزی مستضعفین بر مستكبران و محاكمه سرمایه‌داران با آرزوی زندگی علی فاطمه به جبهه رفته بود آسیب دیده برگشته بود به شهری كه حالا دست سرمایه‌داران افتاده بود و طاغوتی‌هایی كه برگشته بودند. حاجی پاكدلی كه وقتی با دوربین عكاسی رفت داخل شهر كه گزارش تهیه كند برای روزنامه، شهر تلخی دید نتوانست تحمل كند، عروسی را به‌هم زد و رفت به یك سفر با آرزوی به دل مانده، دست‌های مادرش كه هنوز خوب نشده بود.
«عروسی خوبان» سیاه‌ترین، تیره‌ترین و تلخ‌ترین فیلمی بود كه سال 67 ساخته شد بعد از پایان جنگ، بعد از انحلال حزب جمهوری اسلامی، بعد از انشعاب روحانیون و تسلط كامل محافطه‌كاران سنتی.
 و درست یك‌ سال بعد از پایان جنگ، قهرمان‌های قانون‌گریز كیمیایی برگشتند تا بچه‌های جنگ‌زده را از دست لمپنی به نام عبدل نجات دهند، لمپنی كه می‌خواست جنس وارد كند و به سرمایه‌داری تجاری بپیوندد. چه پیش‌بینی غریبی كرده كیمیایی در این تاریخ! اما قهرمان‌های قانون‌گریز كیمیایی را آوینی نپسندید و نوشت: «اما دگر روزگار قیصر بازی نیست درك شرایط جدید عقلی می‌خواهد كه هر كسی ندارد.» جملاتی كه اصلا به بقیه نقد نمی‌خورد و بیشتر نظر یك عاشق نظام بود درباره منتقد نظام.
قهرمان‌های قانون‌گریز «دندان مار» باز هم نشانه نبود قانون بودند، نبود آزادی بودند و آرمان‌های شكست‌خورده انقلاب و چه گوارای جدید در آخر دهه شصت حسین سبزیان بود یك فقیر واقعی كه هویتی را دزدید تا با سرمایه‌داری مقابله كند. مقابله درخشان، فقیر در هیات كارگردان  به پولداری كه عاشق بازیگری بود دستور می‌داد چگونه بازی كند و لذت می‌برد از دستور دادنش.
 از میانه دهه شصت تا آغاز دهه هفتاد برخی از بهترین فیلم‌های سینمای متفكر پس از انقلاب ساخته شده است. روشنفكری دینی، روشنفكری عرفی، نسل دوم و نسل سوم در همین چند سال بهترین فیلم‌های خودشان را ساختند. از جشنواره پنجم تا جشنواره یازدهم كه بهترین جشنواره‌های تاریخ سینمای ایران هستند در این دوره برگزار شدند. سینمای روشنفكری با گفتمان جدید بعد از فروپاشی آرمان چپ با فیلم كلوزآپ در این دوره رونمایی شده است.
 ‌ای كاش مهدی نصیری امروز، آن روز در پایان دهه شصت در روزنامه كیهان بود و به جای مجادله بی‌ثمرِ آن روز با مخملباف، به بررسی اندیشه مخلمباف از «دو چشم بی‌سو» تا «شب‌های زاینده‌رود» می‌پرداخت و تحلیل می‌كرد چرا یك عاشق نظام به اینجا یعنی «شب‌های زاینده‌رود» رسیده است. عاشق نظامی كه در پایان سال 65 حاضر بوده به خودش نارنجك ببندد و مهرجویی را به خاطر «اجاره‌نشین‌ها» كه به نظر او توهین به انقلاب بوده بغل كند و به آن دنیا برود.
عاشق نظامی كه در سال 67 قهرمانش حاجی پاكدل در عروسی خوبان حاضر نبوده عكس زن بی‌حجابی را بگیرد، بررسی می‌كرد چرا این عاشق نظام، در «شب‌های زاینده‌رود» تمامی دوران انقلاب و دوران بعد از انقلاب تا سال 69 را درون یك اورژانس با خودكشی‌های معنا‌دار نشان داده است. بررسی می‌كرد كه چرا استاد مردم‌شناسی محمد علاقه‌مند كه زنش و پاهایش را در جریان مبارزه با استبداد ازدست داده در كلاس درس بعد از انقلاب فقط یك جمله می‌گوید: «به مردم به عنوان موضوعی نگاه كنید كه در حال عوض شدن هستند.»
بررسی می‌كرد چرا سایه دختر محمد علاقه‌مند بعد از انقلاب در رستوران به مهرداد آن حرف‌ها را می‌زند: «گاهی وقت‌ها دوست داشتم مرد باشم، مردها خیلی آزادن، هر موقع عاشق شدن می‌تونن برن خواستگاری، هر موقع زنشون دلشون رو زده، می‌تونن زنشون رو عوض كنن، وقتی با زنشون هستن راحت می‌تونن با كس دیگه‌ای باشن، بهشون نمی‌گن فاحشه، ولی زن‌ها برعكس، اگه عاشق مردی بشن و فكر كنن مرد ایده‌آلشونه، نمی‌تونن برن خواستگاریش، باید بنشینن تا بیاین سراغشون. فقط می‌دونم تو این جایی كه من دارم زندگی می‌كنم زن‌ها آزاد نیستن، انتخاب می‌شن اما انتخاب نمی‌كنن.» آیا نتیجه‌ای كه نویسنده در پایان این دیالوگ بیان می‌كند شبیه حرف‌هایی نیست كه در ماه‌های گذشته در تظاهرات شنیدیم و در مقالات خواندیم؟
 متاسفانه ما در برخورد با اندیشه‌های مخالف‌مان در سینما برخورد سلبی داشتیم، سانسور كردیم، توقیف كردیم و كمتر شنیدیم و كمتر مدارا كردیم و جایی هم كه مدیر سینما با مدارا برخورد كرده و گذاشته مردم اندیشه مخالفی را بشنوند مدیر را فحش دادیم و مدیر را در مطبوعات محاكمه كردیم.
در پایان دهه شصت بود بعد از نمایش «شب‌های زاینده‌رود» و «نوبت عاشقی» در جشنواره نهم بود كه مدیریت سینما به دلیل رشد سینمای متفكر در مطبوعات به محاكمه كشیده شد، با این استدلال مسخره كه تفكر به روشنفكر تعلق دارد و هر كسی كه بحث و تفكر را مطرح كند روشنفكر است و روشنفكری هم مترادف است با انحراف، باغرب‌زدگی و با تحقیرشدگی. بنابراین سینمای متفكر یعنی سینمای منحرف. یك پاسخ سید محمد بهشتی در مصاحبه با روزنامه اطلاعات در پایان دهه شصت به خوبی مشخص‌كننده پایان تلخ یك مدیریت موفق فرهنگی است. من نمی‌دانم واقعا كجای تفكر عیب دارد و این چه اتهامی است كه ما باید به آن پاسخ بدهیم كه چرا سینما به سمت یك سینمای اندیشمند روی كرده است.

  امروز ما از یك طرف با جمعی سینماگر معترض، منتقد و متفكر روبه‌روییم در همه حرفه‌های سینما كه در شرایط فرهنگی، سیاسی، اجتماعی امروز با مدیریت فرهنگی امروز، آینده‌ای برای سینمای ایران نمی‌بینند و همگی ناامیدند.
  و از طرف دیگر با تفكر جبهه فرهنگی روبه‌روییم كه بی‌توجه به این جمع، مدعی تاریخ‌سازی جدید در سینماست و دنبال سینمایی در تراز انقلاب اسلامی است. تفكری كه آنچه در گذشته اتفاق افتاده با عناوین گفتمان غرب‌زدگی و گفتمان توسعه‌زدگی نفی می‌كند، تفكری كه سینمای متفكر سالیان گذشته را سینمایی می‌داند كه با واقعیت بیگانه بوده است.
  سینمایی می‌داند كه نسبتی با ایران نداشته است، سینمایی می‌داند كه تصویر مطلوب غربی‌ها را نشان داده است، تفكری كه سینمای منتقد و معترضی را به رسمیت می‌شناسد كه با عدالتخواهی همراه باشد آن‌هم عدالتخواهی براساس مبانی انقلاب اسلامی.
منبع: اعتماد

 

 

کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.