یك- امروز برخی با ارایه تصویر و تحلیلی ناجور از آنچه در ایران به گستره ایرانیان در سراسر جهان میگذرد، تلاش دارند بر قامت كژ سیاستهای خود جامهای جور بپوشانند. مثل اینان همچون مثل ویكتور امانوئل سوم، واپسین پادشاه ایتالیاست كه گویند روزی، به اقتضای مقام سلطنتش، به افتتاح یك نمایشگاه نقاشی ناچار شد. او كه انسش بیشتر با مسائل نظامی بود و با عالم نقاشی چندان اهلیتی نداشت، پیش روی تابلویی ایستاد. روستایی، لمیده بر دامنه كوهی، تصویر شده بود. ملتزمان ركاب همه منتظر فرمایشی ملوكانه بودند. بیچاره شاه اندكی تامل كرد. ذهن خالی را كاوید و بالاخره به عذابی الیم پرسید: «جمعیت این روستا چقدر بوده؟» اینان نیز، در مقابل تابلوی جامعه ایستاده و در آن، آن میبینند كه میفهمند و میخواهند. آنان مایلند نقشهای این تابلو را در رنگ و سبك خاص و خود را تنها نقاش این تابلو ببینند. اینان، نه تنها مرز میان تصویر و واقعیت را نادیده میگیرند و تصویر ذهنی و برساخته خود را عین واقعیت میپندارند – و لذا تدبیرشان جز به تدبیر خانه خیال و وهم و فهم خود معطوف نمیشود - بلكه مرز میان اخلاق و سیاست یا اخلاق و قدرت را نیز درمینوردند و برای مقبول و مشروع نشان دادن آن تدمیر كه به نام تدبیر و آن ویرانی كه به نام عمارت مینمایند، نگاه و دیدنِ ناجور خود را به جامعه مردمان تحمیل میكنند. در این وضعیت، بازنمایی ناجور، به مثابه نوعی آپاراتوس (دستگاه) قدرت عمل میكند تا بتواند با ایجاد نوعی فضای «حاد-واقعیت» یا «فزون–واقعیت» (به تعبیر بودریار)، مرز بین واقعیت و ناواقعیت و حقیقت و ناحقیقت را مخدوش كند و هر ناجور نظری و عملی صاحبان قدرت را جور و هر جورِ دیگران را ناجور جلوه دهد. در این حالت، قدرت آن خفاش را ماند كه با تاریكی سازگاری یافته و شبشكار است. نور و روشنایی آن را میآزرد و راه از كژراهه نمیداند. رزق و روزی این قدرت در فضای مهآلود و ابهامآلود است: آنجا كه حقیقت و واقعیت گم میشوند، این قدرت ظاهر میشود و آن میگوید كه نمیگوید و آن نمیگوید كه میگوید و در میانه این گفتنها و نگفتنها به صد افسون و فسانه درمیآید و به صد رنگ و ننگ تن میدهد و با صد صورت و صورتك روی پرده خاكستری نقش ایفا میكند. با بیانی علمیتر، زمینِ بازی و صحنه تئاتر این نوع قدرت در فضای بازنماییهای ناواقع (تحریف و كاریكاتوریزه شده) از امر واقع است. زیستِ اربابان این قدرت، معمولا زیستی درون پیله ذهنی خودشان است و با بازآفرینی جهان ناجور ذهنی، تلاش دارند از معصومیت و امنیت خود در برابر نیروهای مخرب محافظت كنند، اما در واقع، تلاش آنان معطوف به این حقیقت است كه نگذارند معصومیت و امنیتشان از مخلوقات زندگیشان و مخلوقات خودساخته/ پرداختهشان لطمه ببیند. بازتولید «دیگری شرور» و تبدیل آن به تهدیدی افسانهای و تاریخی، این امكان را فراهم میآورد كه جامعه را همواره در حالت فوقالعاده و استثنا مدیریت كنند. چنین وضعیت حاد-واقعیتی بیشباهت به وضعیت حاكم بر مردمان آن دهكده در فیلم «دهكده» نایت شیاملان نیست: دهكدهای جدای از بقیه جهان كه در محاصره جنگلی از هیولاهای خطرناكی است و مردم دهكده از آنها با عنوان «آنها كه حرفشان را نمیزنیم» یاد میكنند.
مردم دهكده به این قانع هستند كه براساس توافقی با این مخلوقات زندگی را بگذرانند: آنها وارد جنگل نمیشوند و آن مخلوقات هم پا به دهكده نمیگذارند. اما تمامی این فضای فزون- واقعیت، ساخته و پرداخته اراده معطوف به قدرت و سیاست و امنیت عدهای خاص است كه جز در فضایی كدر و سرشار از ابهام و ایهام امكان بقا ندارند.
دو- در شرایط كنونی، شاهد نوعی بازار مكاره دیدنهای ناجور در میان اصحاب قدرت و تحلیلگران ارگانیك هستیم كه با نفسدودهای تصویری و تحلیلیشان، آسمان نگاه مردمان را تیره كردهاند، تا جمله آدمیان درباره آنچه میبینند و تجربه میكنند، گمراه شوند و نشناسند گل از كرفس، آتش و آب، خوب از بد، واقعیت از ناواقعیت و دوست از دشمن و ندانند كه در پس و پشت این پرده تاریك چه كس بر چه نقش است و همچون تماشاگران منفعل تئاتر سیاست، چشمشان خانه خیال و عدم شود و نیستها را هست و هستها نیست، ببینند. برخی دیگر، با بازنمایی و ایماژسازی گسترده، تلاش دارند با ایجاد فضایی حاد-واقعیت hyperreality تصویری باژگونه از واقعه جاری و واقعیت آن ارایه كنند و با بیانی «دبور»ی، تصاویر مجعول را به جای واقعیت بر در و دیوار نگاه و احساس و ذهن و ادراك مردمان نصب كنند. بعضی، تلاش دارند با كاریكاتوریزه كردنِ تصویر این واقعه، قسمتهایی از آن را برجسته كنند تا ظرفِ نگاه و احساس آدمیان تماما از آن پر و لبریز شود و جایی برای دیدن و احساس سایر قسمتها و اجزا باقی نماند. عدهای هم همچون همیشه از ورای شیشه كبود نگاه و فهم و تحلیل خود به واقعه مینگرند، لذا قبل از ورود به اندرونی و حریم واقعه و ایجاد رابطه شناختی با آن، تحلیل و قضاوت و تجویز خود را كردهاند. داستان این گروه آخر، در عین كمیك بودن، تراژیك نیز هست. این عده از اصحاب قدرت، این روزها به حكم غریزه بقا، دفعتا دگردیسی جسمی و ذهنی یافته و اهل نشست و برخاست با اهالی نظر و تحلیل شدند و بهرغم مشغله فراوان، وقت مبسوطی را به «شنیدن» اختصاص دادند. اما چون مجالی عمومی برای اعلام «نظر» و «موضع» درباره واقعه یافتند، آن گفتند كه باید میگفتند: گویی در دست هر یك، انشاء از قبل نبشتهشدهای است كه غیر از آن نمیتوانند بخوانند. نقش این بازیپیشگان تئاتر قدرت، بیشباهت به نقش بازیگر «سوپاپراها» نیست. «سوپاپراها»، گونهای از سریالهای آبكی تلویزیون در مكزیك هستند كه با سرعتی حیرتانگیز فیلمبرداری میشوند. اگر استاندارد ضبط مفید یك فیلم سینمایی دو دقیقه در روز باشد، این سریالهای مكزیكی بهطور متوسط 25 دقیقه در روز فیلمبرداری میشوند. هر روز، یك اپیزود 25 دقیقهای ضبط و بلافاصله روانه پخش میشود. شیوه ضبط و تصویربرداری این سوپاپراها، جالب توجه است. بازیگرها فیلمنامه را نمیخوانند. تمرینی پیشینی، در كار نیست. زمانی وجود ندارد. آنها، گریم میشوند و به سرعت جلوی دوربین میروند. گیرندههای كوچك و نامعلومی در گوش آنها وجود دارد كه به عوامل پشت صحنه متصل است و از ثانیه اولی كه جلوی دوربین میروند به آنها میگوید كه باید چه كار كنند و چه بگویند. بازیگران این سریالها، یاد گرفتهاند كه آنچه میشنوند، بیدرنگ اجرا كنند. طنز قضیه اینجاست كه این اصحاب قدرت چون خلوتی مییابند، باز دوباره دچار تحول حال و احوال و نگاه و زبان و احساس و تحلیل و تجویز میشوند و از هر اپوزیسیونی، رادیكالتر میشوند و از پلشتیها و زشتیها چنان سخن میگویند كه دیگران آنان را به رعایت اخلاق و انصاف دعوت میكنند. اگر بخواهم آخرین كلام خود را نتیجه این سطور قرار دهم، باید بگویم، امروز بحران در دیدن و گفتن اصحاب قدرتی نهفته است كه میخواهند ناجور ببینند و ناجور بگویند. اما تردیدی نیست تا زمانی كه واقعیتها و وقایع جامعه مصنوع و مصقول نگاه ناجور اصحاب قدرت هستند، نباید از علاج و دوای آنان، انتظاری جز رنج افزون و حاجت ناروا داشت.