دنیای بعد از حمله روسیه به اوکراین چه شکلی است؟/ بحران اصلی آینده جهان
جهان وارد جنگ ملت گرایی و مردم گرایی می شود و حمله روسیه به اوکراین، اولین درگیری بین این دو جبهه در فاز نظامی است.
حمله روسیه به اوکراین باعث بیشتر شدن شکاف بین محافل سیاسی، اقتصادی و فرهنگی شده است. بسیاری معتقدند دنیا دیگر به وضع سابق بازنمی گردد و از حالا باید جهان را به یک دو قطبی جدید تقسیم کرد. این دو قطبی مدت ها است که در جهان شکل گرفته؛ از زمان روی کار آمدن ترامپ در آمریکا، برگزیت در بریتانیا، فعالیت راست افراطی در اروپا و حتی آغاز موج واکسیناسیون کرونا در جهان. با این حال، بسیاری در مورد ماهیت این دو قطبی شک دارند و نمی دانند چگونه باید این دوگانگی را تبیین کنند. اما به راستی ماهیت این دو قطبی چیست؟
دوگانگی شرق و غرب/ نبردی که دیگر به تاریخ پیوسته است
بسیاری بر این عقیده اند که دوگانگی جدید همان دوگانگی شرق و غرب یا کمونیسم (سوسیالیسم) و لیبرالیسم (کاپیتالیسم) است اما عقیده آنها به وضوح اشتباه است. جنگ سرد که از سال 1945 تا 1989 بین دنیای چپ و دنیای راست اتفاق افتاد، نبردی عظیم در همه زمینه ها بود. نظریه سیاسی بلوک شرق و غرب با هم فرق داشت، جغرافیای سیاسی این دو متفاوت بود، نظریه اقتصادی هر یک غیر از دیگری بود و حتی هر یک تیم فرهنگی و روشنفکری خاص خود را داشتند تا آنجا که بخشی از دانشگاهیان طرفدار شرق و برخی طرفدار غرب بودند.
روسیه پوتین به هیچ وجه همانند شوروی نیست. پوتین نظریه اقتصادی خاص خود را ندارد، او نتوانسته طرفدارانی را در دانشگاه پیدا کند، روشنفکران علیه او هستند و سیاستمداران نیز از پیش بینی افکار سیاسی او عاجزند. به جز روسیه پوتین، چین هم علی رغم ادعایش نتوانسته راه شوروی را پیش بگیرد. همچنین، دعوای شرق و غرب قدرت تبیین دوگانگی در اروپا و سایر مناطق را ندارد و از این جهت الکن است. بنابراین، باید گفت که دوگانه شوروی و آمریکا به تاریخ پیوسته و آن چیزی نیست که اکنون در حال وقوع است.
دوگانه ملی گرایی و گلوبالیسم/ نظریه ای که همه چیز را تبیین نمی کند
به نظر می رسد برای تبیین دوگانگی موجود باید به تحلیل دیگری پرداخت. نباید از خاطر برد که طرفداران پوتین معمولا همان کسانی هستند که از ترامپ هم دفاع می کنند. اریک زمور، کاندیدای راست افراطی انتخابات ریاست جمهوری فرانسه چندی پیش هم از ترامپ دفاع کرد و هم از پوتین. این جریان (شباهت طرفداران پوتین، ترامپ و راست های افراطی) بسیاری را بر آن داشته که دو قطبی فعلی را دعوای بین ملی گرایی و گلوبالیسم بدانند. هر چند این نظریه ظاهر موجهی دارد اما به عمق مساله پی نمی برد. کافی است نگاهی به رفتار جو بایدن، رئیس جمهور آمریکا در روزهای اخیر داشته باشیم. بعد از پیروزی بایدن بسیاری گمان بر این داشتند که او پرچم گلوبالیسم را مجددا برافراشته خواهد کرد اما چنین اتفاقی نیفتاد. جو بایدن از بسیاری از مسائل بین المللی عقب نشینی کرد. آمریکا در دو سال اخیر نیروهای خود را از افغانستان و خاورمیانه خارج کرده، دخالت در بحران اوکراین را به حداقل کاهش داده و همانند دوره اوباما به تقویت سازمان های بین المللیِ متحد آمریکا نمی پردازد.
این فقط وجهی از قضیه است. دعوای داخل فرانسه بین راست های افراطی و طرفداران دولت مکرون در مورد اداره دنیا یا گلوبالیسم نیست. انتقاد اصلی زمور و مارین لوپن به دولت مکرون، جواز ورود خارجی ها به این کشور، عدم توجه به شهروندان به قول آنها درجه اول فرانسوی، اقتصاد شکست خورده و اتکای بیش از حد به اتحادیه اروپا است. این مساله در آلمان و انگلیس هم وجود دارد. همچنین، مساله گلوبالیسم و ملی گرایی به هیچ وجه نمی تواند اختلاف عمیق بین دو گروه از روشنفکران در اسرائیل و همچنین برخی کشورهای خاورمیانه ای را توجیه و تبیین کند.
دوگانه ی ملت گرایی – مردم گرایی
بهتر است نظریه جدیدی را به جای دوگانه گلوبالیسم و ملی گرایی ارائه کنیم. این نظریه جدید می تواند دوگانه «ملت گرایی و مردم گرایی» باشد. برای فهم این دوگانه کافی است نگاهی به اختلاف طرفداران بایدن و ترامپ داشته باشیم. طرفداران ترامپ معتقدند دولت آمریکا اولا باید در خدمت شهروندان درجه یک آمریکا یعنی کسانی که در این کشور زاده شده اند، باشد اما بایدن مدعی است هر کسی که عُلقه یا نسبتی با آمریکا دارد باید از خدمات آمریکا استفاده کند. در واقع، بایدن معتقد است آمریکا باید در خدمت مردم آمریکا باشد نه ملت آمریکا.
به عبارت بهتر، اختلاف بین ملت گرایی و مردم گرایی اختلاف بین تقلیل گرایی و کثرت گرایی است. ملت گراها معتقدند آنچه هویت یک کشور را می سازد یک ویژگی واحد مشخص است که همانند یک الک عمل کرده و افرادی را که واجد آن صفت یا ویژگی باشند غربال می کند و در نتیجه افراد باقی مانده را تحت عنوان ملت (نه صرفا مردم) جدا می سازد. به طور مثال، تاریخ مشترک، نژاد، دین یا زبان یا حتی ریشه اجدادی داشتن در یک کشور می تواند ملت را شکل دهد. از نظر ملت گراها خدمات دولت یک کشور اولا باید در خدمت افراد عضو یک ملت باشد نه مردم آن کشور. به طور مثال، از نظر مارین لوپن، دولت فرانسه باید اولا به افرادی که در فرانسه به دنیا آمده اند یا مسیحی بوده و ترجیحا سفید پوست هستند خدمت کند. در مقابل، مردم گراها معتقدند همه افرادی که در یک کشور حضور دارند می توانند از خدمات دولت استفاده کنند. از نظر آنان، حتی مهاجران و افرادی که می خواهند به یک کشور مهاجرت کنند به اندازه شهروندان آن کشور حق برخورداری از خدمات آن را دارند.
این مساله توجیه کننده بحث های دوگانه در بسیاری از مناطق دنیا است. حتی در رژیم اشغالگر قدس هم چنین بحثی دنبال می شود. کتاب «اختراع قوم یهود» اثر شلومو زند به خوبی این دوگانگی را نشان می دهد. بر اساس نظر زند که از نظریه مردم گرایی دفاع می کند، مردم یهودی یک ملت نیستند. از نظر او، یهودیان قومی نبوده اند که آواره شده و حالا به یهودیه بازگشته باشند بلکه آنها از نژادهای مختلفی بوده اند که آرام آرام یهودی شده اند؛ بنابراین ما باید از مردم یهودی سخن بگوییم نه ملت یهود.
زند در اثر خود واژه «قوم» یا «ملت» را واژه ای جعلی میداند و معتقد است هر گروهی برای وحدت و یگانگی احتیاج به یک سری داستان مشترک دارد. این داستانهای مشترک که اکثرشان جعلی اند نوعی گذشته و آینده دروغین برای گروه ساخته و آنها را یک ملت میکند. زند معتقد است بسیاری از داستانهای مربوط به سرنوشت قوم یهود جعلی اند و توسط گروهی برای وحدت یهودیان ساخته شده اند.
زند معتقد است اصولا چیزی به نام هسته اولیه ی یهودیت وجود نداشته و ندارد. اصالت سنت یهودی و به خصوص زبان و فرهنگی عبری وهمی بیش نیست و به خصوص تبعید بزرگ یهودیان یک دروغ تاریخی است. استاد بازنشسته تاریخ در کتاب خود مدعی است یهودیان مانند مسلمانان و مسیحیان سالهای سال دین خود را تبلیغ کرده و گروههای دیگر را به مذهب خود در می آوردند و همچنین خود نیز در بزنگاههای تاریخی دینشان را تغییر داده اند.
زند معتقد است که به دلایل بالا اسرائیل به هر کسی تعلق دارد که بخواهد در آن حضور داشته باشد و چنین نیست که فقط به «ملت یهود» تعلق داشته باشد.
این اختلاف و درگیری در اکثر مناطق و جوامعی که مهاجرپذیر بوده یا تنوع قومی یا نژادی زیادی دارند وجود دارد.
بنابراین، به نظر می رسد که این دوگانه بهترین توجیه کننده دو قطبی جدید باشد. در نتیجه می توان گفت که جهان وارد جنگ ملت گرایی و مردم گرایی می شود و حمله روسیه به اوکراین اولین درگیری بین این دو جبهه در فاز نظامی است.