کد خبر : 80860 تاریخ : ۱۴۰۰ يکشنبه ۳۱ مرداد - 22:43
محمدرضا تاجیک، استاد دانشگاه: جریان اصلاح‌طلبی بر سر دوراهی «سیاسی» و «ناسیاسی» است محمدرضا تاجیک نوشت: «ناسیاسی» همان است که فاقد این خوشه‌ی توصیفات «سیاسی» است. سوژه‌ی ناسیاسی، محصول انتخاب دیگری است: انتخابِ ممکنی که کنشگری او را ممکن و مقبول می‌سازد.

محمدرضا تاجیک، استاد دانشگاه، در یادداشتی به این سوال کلیدی پرداخته که «آیا سیاست مطالبه ممکن است یا ناممکن؟»
به گزارش مشق نو، متن کامل این یادداشت را در ادامه می‌خوانید:
یک

 

آیا سیاست مطالبه‌ی ممکن است یا ناممکن؟ آیا سوژه‌شدگی سیاسی در گرو مطالبه‌ی آن‌چه ممکن است، هست یا آن‌چه ناممکن است؟ آیا آن کنشگران سیاسی امروز جامعه‌ی ما که به‌نام لیبرالیسم و نئولیبرالیسم، در طلب «امر ممکن» یا حضور در عرصه‌ و بازی قدرت آن‌گونه که قدرت خود آن را ممکن می‌سازد، هستند، بر طریق و طریقت «سیاست» هستند یا بر طریق و طریقت «پلیس» (در معنای رانسیری)؟

 

در مسیر یافتن پاسخی برای این پرسش‌ها، بگذارید نخست با رجوع به آموزه‌های بدیو، تمهید نظری کوتاهی را فراهم آوریم. بدیو، بر این نظر است که امروزه دموکراسی صرفاً واژه‌ی دیگری است برای آن‌چه او «سرمایه‌داری پارلمانی» می‌نامد. به‌معنای دقیق، لیبرال‌دموکراسی شکلی از سیاست است که همواره در خدمت نیازهای سرمایه و مأموران آن است، «تغییر صحنه‌ی اقتصاد به موضوع یک توافق عمومی بی‌تفاوت». نتیجه‌ی آن تولید شکل نوع بسیار خاصی از سوژه‌ توسط دموکراسی است که نه بر ماهیت اختلاف‌برانگیز و آنتاگونیستی حقایق سیاسی، بلکه بر سیاست توافق مبتذل «افکار عمومی» مبتنی است. او بیان می‌کند، این سوژه‌‌ نوعی سوژه‌ است که ذاتاً محافظه‌کار است؛ سوژه‌‌‌ای که سرنوشت‌اش در دام افتادن و مطیع‌شدن توسط سیاست زندگی روزمره‌ی بی‌روح و نهایتاً منفعل است. او اضافه می‌کند که نجات از این سیاست شاید یکی از اضطراری‌ترین مشکلات امروز است. به باور بدیو، همچون مارکس، آن‌چه در این‌جا تعیین‌کننده است شیوه‌ای است که سیاست در جامعه‌ی سرمایه‌داری، توسط مقتضیات ساختاری انباشت سرمایه –به‌شدت محدود و مشروط شده است. سیاست واقعی -سیاست حقیقت تکین- باید حتماً خود را از این مقتضیات منتزع کند، و بنابراین، حداقل از منظر موقعیتی تثبیت‌شده آن‌چه را که غیرممکن دانسته می‌شود، مطالبه کند. از نظر بدیو، لازمه‌ی این‌کار در عمل غیبت از بیش‌تر –اگر نه همه‌ی– فرایندهای سیاسی متعارف، به‌خصوص سیاست‌های انتخاباتی و  اتحادیه‌ای است.

 

دو

 

در پرتو این تمهید نظری، نمی‌خواهیم به ورطه‌ی نوعی سیاست‌ «ضد-دولت‌گرایی صلب» بیفتیم. به‌هرحال، اشکال مختلف دولت می‌تواند وجود داشته باشد که برخی از آن‌ها، بسته به زاویه‌ی دید خاص ما، بدون تردید بسیار بهتر از برخی دیگر هستند. بنابراین، مواجهه‌ی یکسان و واحد با دولت رفاه یا دولت حزبی، دولت توتالیتر، دولت تیمارگر، دولت اقتصاد آزاد، و… هرچه باشد، سیاست نیست. اما مسئله و مشکله‌ی ما در این نوشتار، فراتر از ضرورت مواجهه‌ی متفاوت با دولت‌های متفاوت، و ناظر بر این پرسش است: «در شرایطی که با نوعی شبه‌دموکراسی مدیریت‌شده مواجه‌ایم که در خدمت اهداف و آمال قدرت مسلط است، و کنش و کنشگری و کنشگر سیاسی خاص را می‌طلبد که پیرامون آن‌چه قدرت «ممکن» می‌داند معنا می‌یابند، سیاست و کنش سیاسی کدام است»؟»

 

ظاهر محل نزاع و شقاق –حداقل در طیف ولنگار و بی‌در و دروازه‌ی اصلاح‌طلبی- در پاسخ بدین پرسش نهفته است. از منظر معطوف به موضوع این نوشتار، عده‌ای در جریان اصلاح‌طلبی، از آن‌رو که سیاست را «علم حکومت» و قمار بر سر ممکنات در این عرصه می‌دانند، بر این اعتقادند که ما حتی اگر در شکم قدرت بزییم و تنها ممکنِ ما نگریستن از سوراخ قدرت به جامعه و جهان باشد، سیاست حکم می‌کند که چنین کنیم –چون با کارتی که در دست نیست، نمی‌توان بازی کرد، طلبِ بزرگ از بزرگان هم نتوان کرد، پس، در هر شرایطی باید آن کرد که می‌توان کرد…و این یعنی سیاست.

 

در مقابل، عده‌ای دیگر، اساسا سیاست را در حصار تنگ و تاریک حکومت و ماکروفیزیک قدرت به بند نمی‌کشند، سیاست را تلاش برای برابری و «دانش ناممکنات» می‌دانند، و معتقدند با کارتی که در دست نیست می‌توان بازی کرد و می‌توان «ممکن» خود را در شرایط «ناممکن» آفرید…و این یعنی سیاست. ما در این‌جا، با پرهیز از القاب مصطلحی هم‌چون، محافظه‌کار و رادیکال، اصلاح‌طلب راست و اصلاح‌طلب چپ، لیبرال و سوسیال، و… گروه نخست را «ناسیاسی» و گروه دوم را «سیاسی» نام می‌نهیم.

 

«سیاسی» آن است که خود را از ممکنات دیگری‌خواسته (یا «دیگری بزرگ»‌خواسته) منتزع می‌کند، و حداقل از منظر موقعیتی تثبیت‌شده آن‌چه را که غیرممکن دانسته می‌شود، را مطالبه می‌کند. لازمه‌ی این‌کار، اگرچه ضرورتا در عمل غیبت از فرایندهای سیاسی متعارف نیست، اما در عمل حضور در فرایندهای سیاسی تحمیلی نیز، نیست. سوژه سیاسی، از این منظر، کسی است که از محدوده «ممکن» بیرون می‌آید و در شرایط «ناممکن» دست به عمل می‌زند، و با عمل خود عرصه و منطق سیاست را تغییر می‌دهد و ناممکن را ممکن می‌کند. این سوژه، در بستر آنتاگونیکِ «سیاست» (جایی که ممکنِ دیگری‌خواسته با ممکن خودخواسته‌ی او برخورد می‌کنند) متولد می‌شود. این بستر آنتاگونیک، از نظر رانسیر، حاصل و نتیجه‌ی برخورد دو فرایند «پلیس» و «سیاست» است -«پلیس» که همان «فرایند حکومت و مبتنی است بر نظم‌دادن به گردآمدن انسان‌ها به‌صورت جماعت و تنظیم‌کردن توافقات آن‌ها، و توزیع سلسله‌مراتبی جایگاه‌ها و کارکردهای افراد در جامعه است»، و فرایند «سیاست» که همان فرایند «برابری» و «رهایی» و گسست در نظم اجتماعی است که برای آدمیان این امکان و استعداد را فراهم می‌سازد تا از یک «نام» و «هویت» و «جایگاه‌های اجتماعی‌»ای که توسط آن‌ها حاکم ایشان را بازمی‌شناسد، تخطی و امتناع کنند. سوژه، با برساختن یک «هویت غیرممکن» که امکان ثبت‌شدن در نظم اجتماعی را ندارد، خود را می‌آفریند. سوژه، آن است که می‌داند نخست باید از نام تهی شد، هیچ‌کس شد، تا «کس» شد و به‌نام نامی سوژه مفتخر گردید، می‌داند سوژه‌شدگی/بودگی تجربه‌ی بی‌نامان است: کسانی که بر روی نام خود در دفتر حکومت و قدرت خط کشیده‌اند، و «توزیع امر محسوس» را با چالش مواجه کرده‌اند، و می‌دانند سوژه همان کسی است که از صغارت دگرخواسته خود را رهانیده و به بلوغی رسیده که به‌جای خود، با زبان خود و برای خود سخن بگوید و خود بر خود نام نهد.

 

«ناسیاسی» همان است که فاقد این خوشه‌ی توصیفات «سیاسی» است. سوژه‌ی ناسیاسی، محصول انتخاب دیگری است: انتخابِ ممکنی که کنشگری او را ممکن و مقبول می‌سازد. سوژه‌ی ناسیاسی، نمی‌خواهد (و نمی‌تواند) با گسست از نظم سیاسی مسلط، از نام دقیق، هویت و جایگاه‌های اجتماعی‌ای که توسط آن‌ها بازمی‌شناخته می‌شود، سر باز زند. این سوژه، نمی‌خواهد/نمی‌تواند نافی و عدوی آن‌چه باشد که قدرت، یا به بیان لکان، «دیگری بزرگ» می‌خواهد باشد. او نمی‌خواهد/نمی‌تواند یک اراده-به-نخواستن، و یک «نه‌گویِ» به تثبیت و ادامه‌ی یک وضعیت باشد. او نمی‌خواهد/نمی‌تواند در ممکنی که به کنشگری او حدود، سویه و منطق می‌دهد، نقش و سهمی داشته باشد. سوژه‌ی «ناسیاسی»، اساسا سوژه آویزانی است و برای حضور در عرصه‌ی قدرت حاضر است به «اولترا-چپ» تا «اولترا-راست» آویزان شود، و در نزد او، همین آویزان‌بودگی ممکنِ سیاست است و سیاست را ممکن می‌کند. اکنون، جریان اصلاح‌طلبی بر سر این دوراهی، باید تصمیمی تاریخی بگیرد که می‌خواهد پیرو کدام طریق و طریقت سیاسی باشد. بی‌تردید، آینده‌ی این جریان سخت در گرو این «تصمیم» است.