زمستان سال 1393 پاریس شاهد اتفاق عجیبی بود؛ حمله به دفتر شارلی ابدو و کشتهشدن چند نفر، به تلافی اقدام تحریکآمیز این روزنامه کمتیراژ یعنی انتشار کاریکاتوری از پیامبر گرامی اسلام.اینک پس از شش سال و این بار درست مقارن با رحلت پیامبر(ص)، رخداد مشابهی واقعه شارلی ابدو را در یادها زنده کرد. یک معلم در مدرسهای در حومه پاریس بهزعم خودش برای تمرین آزادی و رواداری در کلاس درس، کاریکاتورهایی از پیامبر اسلام را به شاگردانش نشان میدهد! به فاصله چند روز معلم به دست یک مسلمان روس و با اصلیت چچنی مورد حمله واقع شده و سرش بریده میشود. این اتفاق خونین تیتر اول رسانهها را اشغال کرده و واکنشهای مشابه شش سال قبل را در سطح جهانی زنده کرد.بحث درباره سازگاری آموزههای دینی با شفقت و مدارا و مخالفت آن با خشونت و افراط، اگرچه مهم است، اما عاجلتر از آن در شرایط کنونی ادامه تحلیل واکنشها به این واقعه است تا تصویر روشنی از نسبت جایگاه جهان امروز به وضعیت مطلوب انسانی به دست دهد. آیا واکنشهای گذشته و کنونی به حادثه پاریس میتواند راهگشای جامعه جهانی برای برونرفت از خشونت و رادیکالیسمی باشد که امروز در اقصا نقاط کشورهای جهان رشد کرده و سایه خود را تا قلب اروپا گسترانیده است؟ آیا این واکنشها از جنسی هست که بتواند ما را در عبور از وضعیتی بهشدت آسیبپذیر از خشم و نفرت امروز به سوی جامعهای عاری از خشونت یا دستکم جهانی بهتر از آنچه امروز در آن به سر میبریم، یاری برساند؟ شش سال پیش در واکنش به حادثه پاریس صدای «من شارلی ابدو هستم» در اروپا و بلکه در جهان بلند بود. با توجه به قدرت برتر رسانهای غرب، طبیعی مینمود که اگر گفتمان «من شارلی ابدو هستم» در فضای احساسی پدیدآمده چنان طنینانداز بود که همدلی و همسویی روشنفکران و نخبگان دیگر کشورها را برانگیخت و همگی در اعلام موضع و صدور اطلاعیه در محکومیت آن، از یکدیگر پیشی گرفتند، اما باید پرسید آیا این مواضع و اطلاعیهها همان سروش نجاتبخشی بود که تقویت و گسترش آن، راهنمای ما در گذار به سوی جهانی مطلوب باشد؟ در بررسی پیامدهای شش سال پیش نباید از تلاشهای تهوع آوری نظیر تحرکات فاشیستهای پگیدا و متهمان به جنایت علیه بشریت نظیر نتانیاهو (که با عجله خود را به پاریس رساند تا در رژه بیزاری از حمله مسلحانه به دفتر شارلی ابدو شرکت کند)، بهعنوان بخش دیگری از چهره کریه رادیکالیسم که واقعیت جهان کنونی ما را تشکیل میدهد، غافل شویم؛ تا آنجا که یک کارتونیست فرانسوی، گروه پگیدا و امثال آن را همچون لاشخورهایی تصویر کرد که اطراف دفتر شارلی ابدو پرسه میزدند تا از جنازههای برجایمانده تغذیه کنند. اگر شش سال پیش در برابر این پرسش قرار داشتیم که آیا شعار «من شارلی ابدو هستم» از ظرفیتهای لازم برای تبدیلشدن به گفتمانی جهانی و ایجاد حرکتی مؤثر در دفاع از آزادی بیان در برابر بنیادگرایی خشن و ضدانسانی داعشیسم و طالبانیسم برخوردار است، اینک همین پرسش در پی دو واقعه متناظر یعنی قتل معلم فرانسوی و اهانت به ساحت پیامبر اسلام، جان دوباره یافته است؛ آیا نمایش کاریکاتور پیامبر اسلام در سایر مدارس فرانسه از سوی همکاران معلم مقتول واجد همان کارکردی است تا بهجای تحریک احساسات مسلمانان، آنان را به رواداری و احترام به آزادی بیان وادار کند؟ یا اینکه تأثیر این الگوهای رفتاری ثمری جز دمیدن بر آتش خشم و نفرتپراکنی ندارد؟ دوگانه رادیکال: آشکار است که بررسی راههای گذر از رادیکالیسم خشن و کور، بدون توجه به زمینههای پیدایش آن ممکن نیست. میتوان به صحنههای خشونتباری همچون حادثه شارلی ابدو یا قتل یک معلم رویکردی حقوقی داشت و با اطمینان از منطقیبودن قضاوت خود، گفت اما این رویکرد حقوقی چه گرهی از مشکل واقعیت موجود و تهدید رادیکالیسم خشن میگشاید؟ آیا با چنین منطقی میتوانیم مطمئن باشیم از میان بیش از یک میلیارد و نیم مسلمان که احساس تحقیر و اهانت میکنند، گروهی اندک دست به اقدامات انتقامجویانه نخواهند زد؟ کمااینکه پس از شش سال دیدیم چنین نشد. این همان سخن تأملبرانگیزی نبود که محمد السالم، روزنامهنگار بخش عربی شبکه تلویزیونی قطری، شش سال پیش ضمن محکومکردن جنایت شارلی ابدو، در دفاع از موضوع صلاحالدین خدر، سردبیر وقت این شبکه چنین نوشت: «اگر شما به یک میلیارد و نیم مسلمان توهین میکنید، از اینکه یک یا دو نفر از میان آنها بخواهند شما را بکشند، شگفتزده نشوید». آنچه در شش سال گذشته در پاریس رخ داده است، بههیچوجه تقابل آزادی و ضدآزادی نبوده، بلکه مقابله دو جریان است. اروپاییان میتوانند همچنان بر اندیشه «اروپامحوری» بهعنوان تحفه ایدئولوژیک قرن نوزدهمی خود پای بفشارند و به دلیل اعتقاد به لیبرالیسم، اهانت به مقدسات یک میلیارد و نیم انسان را مصداق آزادی و «حق مسلم» خود بدانند، اما در پشت این «حق مسلم» که تلاش میشود با شعار آزادی آراسته شود، چهره ایدئولوژی تمامیتخواهانه و انحصارطلبانهای پنهان است که فقط «خود» را صاحب «حق مسلم» میداند و هیچ «حق مسلمی» برای «دیگری» قائل نیست. بااینحال این یک سوی ماجراست؛ در سوی دیگر نیز جریانی ایستاده است که مشابه همین نگاه را دارد. او نیز که میوه تلخ درخت تبعیض و بیعدالتی است، توسل به ابزار خشونت را در برابر «دیگری» حق مسلم خود میداند. تقابل این دو رویکرد سیکل معیوبی را شکل میدهد که نتیجه آن اهانت و تحقیر از یک سو و خشونت از سوی دیگر است. از اینرو تحلیل حوادث سریالی شارلی ابدو در چارچوب منطق «دفاع و دشمنی با آزادی» در دستیابی به فهم صحیح از ماهیت حادثه تلخ پاریس بهغایت عقیم و در نیل به راهحلی منطقی و کارآمد برای پایانبخشیدن به خشونتهایی از این دست کاملا ناتوان است. میتوانیم همچنان با نظر شش سال پیش صلاحالدین خدر در این نکته موافق باشیم که میگفت: اگر روش شما در توهین به میلیونها نفر «معتدل و آزادیخواهانه» باشد، تحریک تندروها یک حرکت «شجاعانه» نیست. شاید در این زمینه سخنی رساتر از سخن هوشمندانه اسلاوی ژیژک، فیلسوف معاصر، نیابیم که در پی حادثه شارلی ابدو میگفت: «آنها که نمیتوانند در برابر دموکراسی لیبرال موضعی انتقادی داشته باشند، نمیتوانند بنیادگرایی رادیکال مذهبی را محکوم کنند». موضع روشنفکری )دینی(: آنچه درباره این تقابل مخرب گفتیم، هیچگاه نمیتواند از مسئولیت روشنفکران (مسلمان) در قبال سریال نامبارک شارلی ابدو بکاهد. بدون شک انتخاب روشنفکری (دینی) در این عرصه نمیتواند انتخابی باشد که بنیادگرایی رادیکال از آن تغذیه میکند. در این زمینه، حقیقتی که ژیژک در سالهای اخیر همواره بر آن تأکید کرده، قابل تأمل است: «هر ظهوری از فاشیسم، نشانهای است بر یک انقلاب شکستخورده»، «اوجگرفتن فاشیسم شکست چپ است، اما در همان حال اثباتی است بر اینکه یک پتانسیل انقلابی و نارضایتی وجود داشته است که چپ قادر به حرکت درآوردن آن نبوده است». این تجربه به ما میگوید گرایشهای پوپولیستی همواره از خلأ ناشی از ناکامی تفکرات روشنفکری دینی بهره بردهاند. هرگاه تفکر اصلاحطلبانه و روشنفکری دینی در استفاده از ظرفیتهای اجتماعی وهدایت تحولات اجتماعی ناکام بماند، گرایشهای افراطی عوامانگیز با سوارشدن بر موج مطالبات اجتماعی، نقشآفرینی میکنند. اکنون لیبرالیسم سکولار غربی و رادیکالیسم خشونتگرا و افراطی در دو سوی میدانی از کینه و نفرت قرار گرفتهاند. یک طرف تیراژ شارلی ابدو را با کاریکاتورهای موهن و تحریکآمیز به پنج میلیون رساند و با آمادهباش نیروهای پلیس و امنیتیکردن شهرهای اروپا، واکنشهای خشونتآمیز ناشی از این اقدام تحریکآمیز را بیاثر کرد و طرف دیگر تهدید به اقدامات تلافیجویانه بیشتر کرد و دیدیم که قتل معلم فرانسوی حاصل آن در شش سال بعد یعنی اکنون بود. در این میانه، روشنفکران (مسلمان جهان اسلام) باید با درک صحیح از مسئولیت تاریخی خویش و اتخاذ موضعی مستقل، برای شکستن این سیکل معیوب و مولد نفرت و خشونت بکوشند. ایفای این مسئولیت تاریخی در گرو تحرکی مدنی و مستقل در دو سطح ملی و بینالمللی علیه رادیکالیسم و خشونت از یک سو و تحقیر و نفرتپراکنی از سوی دیگر است. شعار «من شارلی ابدو هستم» که تلاش شد در واکنش به حادثه پاریس به نماد و شعاری بینالمللی در دفاع از آزادی بیان و محکومیت بنیادگرایی مذهبی تبدیل شود و همه انسانها اعم از اروپایی و غیراروپایی آن را فریاد زدند، به نحو آشکاری از این رویکرد انحصارطلبانه حکایت دارد. متأسفانه این شعار به نحو زیرکانهای شارلی ابدو را بهعنوان سمبل آزادی معرفی کرد و مخاطبان را در برابر یک دوگانه کاذب قرار داد؛ گویی شرط اعتقاد به آزادی بیان، دفاع از شارلی ابدو بوده است و عدم دفاع از شارلی ابدو به معنای حمایت از بنیادگرایی رادیکال و ضد آزادی بیان. مضمون این شعار، تأیید غیرمشروط تعریف دموکراسی لیبرال از آزادی بهعنوان تنها تعریف قابل پذیرش از آزادی بیان است و اینکه همگان باید بپذیرند اهانت به مقدسات پیروان ادیان، چه مسلمان و چه مسیحی، «حق مسلم» شارلیابدوها و مصداق روشن آزادی بیان و معیار رواداری است. اگر هم این آزادی استثنائی داشته باشد، تشخیص آن در صلاحیت طرفداران این تعریف از آزادی است! آنان حق دارند نفی هولوکاست را مصداق نفرتپراکنی علیه یهود بدانند و هرگونه تردیدافکنی درباره هولوکاست را اکیدا ممنوع کنند، تا آنجا که کسی جرئت نکند نقض آن را مصداق نفی آزادی بیان بداند؛ در همان حال، کاریکاتور پیامبر اسلام را مصداق نفرتپراکنی ندانند. این همان رویکرد انحصارطلبانهای است که روشنفکران (مسلمان) باید در تلاش مسئولانه خود برای محو زمینههای رشد خشونت و رادیکالیسم، در سطح بینالمللی با آن به مخالفت برخیزند. میان شارلی ابدو و بنیادگرای رادیکال و خشونتطلب گزینه سومی نیز وجود دارد؛ میتوان شارلی ابدو یا هوادار حوادث سریالی آن در شش سال اخیر نبود، اما از آزادی بیان دفاع کرد. آری! میتوان معتقد شد که میان آزادی بیان بهعنوان تضمینکننده کرامت انسان با اختناق از یک سو و با اهانت و تحقیر و نفرتپراکنی از سویی دیگر، مرزی آشکار وجود دارد.