روزهای عجیب و هولناکی است، مرگ بعد از سالها دوباره به سِری کاری افتاده و ملکالموت سرش شلوغ شده، آنقدرکه در میانه شلوغیها و سردرگمیها و تلاشهای بیوقفهمان برای رسیدن به اهداف پایانناپذیر و سیرکردن اشتهای همیشه گرسنهمان توانسته اندکی بیشتر از قبل توجهمان را به واقعیت رفتنیبودن جلب کند؛ رفتنی که درکی از آن نداریم، رفتنی که اسمش را مرگ گذاشتهایم؛ همان اتفاق قطعی و حتمی که در زمانی نامشخص سراغ تکتکمان خواهد آمد.
مرگ آرام میآید و زندگی را در همان لحظهای که دیگر نیستیم از ما میگیرد. با مرگِ اکثرمان به قول هومر «از دیده و نیز از شنیدهها رخت برمیبندیم». کسانی اما میمانند، کسانی از ما که با باقیگذاشتن نشانیهایی از خود در جهانِ زندگان میمانند. معتقدم سهیل گوهری هم یکی از آن نامیرایانی است که حداقل در ذهن نسل ما ماندگار شد. او این توانایی را داشت که با لبخند بهیادماندنی و شوخطبعی منحصربهفردش مرگ را و قدرتِ مرگ را دور بزند. سهیل با پذیرش شکنندگی زندگی از آن فاصله گرفته بود، او زندگی را در قابی بزرگتر از تصور اکثر مردم میدید. با همین نگاه ضمن آنکه عاشق زندگیکردن بود، سرسختانه به زندگی نچسبیده بود. برای سهیل که همهچیز را سهل و آسان میگرفت، مرگ تهدید محسوب نمیشد. سهیل گوهری استاد تلفیق هنرمندانه عشق به زندگی و اهمیتندادن به آن بود. او بهموقع فهمیده بود که زندگی نهتنها در پایان آن که در سراسر لحظاتش شکننده و آسیبپذیر است. با همین نگاه به زندگی بود که سهیل در هیچ مقطعی از زندگی، دوستیهای ناب و رفاقتهای کهنه را به اختلاف نظرهای بیهوده سیاسی نفروخت. سهیل گوهری نماز اول وقتش ترک نمیشد، اعتقاد خالص و بیریایش به امام حسین مثالزدنی بود، ایمانش را اما هیچگاه پشتوانهای برای اتهامزنی و هتک حیثیت دیگران نکرد. کاری که دیگران با او کردند و سهیل لبخندزنان از کنارش گذشت و رفت. رفت که برای ما بماند، از سهیل نقشِ لبخند و تصویر امیدش به زندگی و اصلاحِ اوضاع برایمان ماند. اصلا سهیل گوهری بود که ماند. کاش با یاد سهیل یادمان باشد که عاشق زندگی باشیم اما سرسختانه به آن نچسبیم.