کد خبر : 182187 تاریخ : ۱۴۰۳ سه شنبه ۲ مرداد - 14:19
به مناسبت درگذشت تكان‌دهنده بازیگر مولف سینمای ایران غروب تلخ یك ستاره سعید راد از معدود بازیگران به قول خودش مولف سینمای ایران بود، البته اگر این تعبیر را درست بدانیم.

تنها شباهتی كه نداشت به پیری و رنجوری و فرسودگی! آنقدر قامتش استوار و رشید بود كه نیستی او قابل باور نیست، قدو قامتی بلند، چهره‌ای گشاده، سینه‌ای فراخ و صدای خشی كه جذبه تمام بود.

سعید راد حقیقتا مرگ ناراحت‌كننده‌ای داشت، با اینكه همه می‌دانستیم مریض است و از اواخر سال گذشته، اخبار نگران‌كننده‌ای راجع به سلامتی او منتشر می‌شد، اما تصور مرگ را درباره او نداشتیم.

دردناكی ماجرا آنجا زیاد می‌شود كه هوشنگ گلمكانی نوشت: آن روز در یك خانه سالمندان به عیادتش رفتیم بعید می‌دانم این را خودش بداند وگرنه حاضر نیست ساكن یك «خانه سالمندان» باشد.

حالا چه می‌توان گفت كه حق مطلب درباره سعید راد درست بیان شود؟حضور موثری كه از قبل از انقلاب شروع می‌شود و با تلاش و كوشش و زحمت فراوان به سال‌های بعد ادامه پیدا می‌كند...

احمد طالبی‌نژاد،جواد طوسی و امید جوانبخت طی یادداشت‌هایی به بررسی زندگی و كارنامه كاری او می‌پردازند.

 

خداحافظ رفیق  احمد طالبی نژاد

سعید راد از معدود بازیگران به قول خودش مولف سینمای ایران بود، البته اگر این تعبیر را درست بدانیم.

برای اینكه معمولا وقتی صحبت از تالیف می‌شود این موضوع بیشتر در حیطه كارگردانی و در نهایت فیلمنامه‌نویسی صدق می‌كند كه فیلمسازان تعبیر تالیف را درباره آثارشان به كار می‌برند، تا به حال نشنیدم و بارها هم با او صحبت كردم و به او می‌گفتم ما بازیگر مولف نداریم، می‌توانیم بگوییم تو بازیگر صاحب سبك هستی! بله او بازیگر صاحب سبك بود و در این هیچ تردیدی نیست، الگویش هم در سبك بازیگری پل‌نیومن بود بازیگر بزرگ سینمای امریكا و خودش هم از بیان این موضوع هیچ ابایی نداشت، چرا كه اكت‌ها و حركاتش در مقابل دوربین متاثر از پل نیومن بود.

در كارنامه سعید‌راد چند فیلم خوب و ارزشمند، مثل خداحافظ رفیق، ‌تنگنای امیر نادری، صادق كرده ناصر تقوایی، صبح روز چهارم كامران شیردل، سفرسنگ و خط قرمز مسعود كیمیایی و البته انبوهی فیلم معمولی و حتی فیلم بد وجود دارد.

خاطرم هست در اوایل دهه شصت كه ممنوع‌الفعالیت شده بود و اجازه نمی‌دادند بازی كند، او ناگزیر شده بود كارمند دفتر كیمیایی در كارگاه آزاد فیلم، با ماهی ده هزار تومان حقوق باشد. روزی با او بحث داشتم كه با این همه فیلم خوب چرا در كارهای سطحی بازی كردی ؟ نكته‌ای مطرح كرد كه بسیار هشدار‌دهنده بود، اوگفت: من باید چند سال دیگر صبر می‌كردم تا امیر نادری تنگنای دیگری بسازد تا من در آن بازی كنم؟

و در ادامه گفت: در آن زمان باب بود كه تهیه‌كننده‌ها و كارگردان‌های سینما مجله عامه‌پسند ستاره سینما ورق می‌زدند و بازیگر انتخاب می‌كردند. اگر دو هفته عكس و نام من در مجله نبود فراموش می‌شدم، من ناگزیر بودم برای اینكه زندگی‌ام بچرخد تن به فیلم‌هایی بدهم كه خودم هم دوست نداشتم آن فیلم‌ها را ببینم خیلی از این فیلم‌ها را ندیدم. به هر حال او آدمی بود كه سعی می‌كرد متفاوت باشد سعی می‌كرد خودش را حتی اندیشمند هم جلوه بدهد.

در یك دوران كاری به اتفاق احمد شاملو و محمد علی سپانلو دفتری داشتند كه كارش تولید فیلم‌های تبلیغاتی و حتی بازنویسی فیلم‌های سینمایی بود و خاطرات بامزه‌ای از آن دوران تعریف می‌كرد . ولی وقتی به سینما آمد، با زحمت وارد شد، یك‌بار این خاطره را از او شنیدم كه می‌گفت: در فیلم خداحافظ رفیق اولین فیلم امیر نادری علاوه بر اینكه مجانی بازی می‌كردیم و همه ما، هر چیزی داشتیم وسط گذاشته بودیم، همسرم (همسر اول) بعضی وقت‌ها دمپختك یا عدس پلو درست می‌كرد و سر صحنه می‌آورد برای اینكه پول نداشتیم رستوران برویم. می‌خواهم بگویم از بازیگرانی بود كه با از خودگذشتگی وارد سینما شد، تیپ جذابی داشت نه برای اینكه تبدیل به فردین شود برای اینكه نقش‌های اجتماعی و معترض را بازی كند.

شما نگاه كنید در چند فیلمی كه برای امیر نادری بازی كرد، حتی صادق كرده ناصر تقوایی چهره سركشی از خود نشان داد و این جزو ویژگی‌های كاری او بود.

یادم هست روزی در دفتر آقای كیمیایی نشسته بودیم چند روزی مانده بود كه به هند كوچ كند، برای‌مان تعریف می‌كرد كه چندی پیش نزد یكی از مقامات وزارت ارشاد رفته كه وجیه‌المله بود، و‌اسطه این كار هم آیت‌الله طاهری امام جمعه اصفهان بود، كه پارتی‌اش شده بود، چون وقتی فیلم عقاب‌ها را در مناطق جنگی بازی می‌كردیم طی بازدید از جبهه سرصحنه فیلم ماهم آمده بود و آنجا با هم آشنا شدیم، بعد وقتی ممنوع‌الفعالیت شدم به ایشان نامه نوشتم كه مرا از كار بیكار كردند.

گفت: من نامه خطاب به وزیر برایت می‌نویسم. نامه را گرفتم و پیش وزیر رفتم.

روی میز وزیر درباره من انبوهی سند و عكس به عنوان نقاط ضعف گذاشته بودند.

وزیر آن روز به من گفت: تو وقتی جایزه سپاس را می‌گرفتی با خانم گوگوش روبوسی كردی. به او گفتم به خدا اگر می‌دانستم چهار، پنج سال بعد انقلاب می‌شود نه تنها با او روبوسی نمی‌كردم كه به صورت او كشیده می‌زدم.

آن زمان رسم بود هنگام دریافت جایزه ، با جایزه‌دهنده دست بدهیم و روبوسی كنیم.

سعید راد به هر حال با دلی شكسته از ایران رفت. در به دری‌های زیادی را تحمل كرد، از ایران به هند و از هند به كانادا و تن دادن به كارهایی كه در شأن او نبود. از جمله توزیع نان بربری تازه در منزل ایرانی‌های مقیم كانادا ... خلاصه اینكه اوضاع دردناكی در خارج از ایران تحمل كرد. تا اینكه به ایران برگشت با فیلم دوئل كارش را دوباره آغاز كرد و بقیه چیزهایی كه همه می‌دانند.

نقش‌های اصلی سینمای اجتماعی به او داده نمی‌شد، چرا كه سن و سالش گذشته بود.

ختم كلام اینكه مرگ دردناك و تلخ او برای ما ودوستدارانش بسیار تكان‌دهنده بود. او مردی ایران دوست و انسان دوست بود. جایش خالی باد.

 

كافرستان مردی كه می‌خواست ستاره بماند جواد طوسی

یكی دیگر از آن نسل قدیمی رفت و چه تلخ و اندوهبار ... سعید‌راد بخشی از خاطرات جوانی ما را رقم زد و حالا بی‌او با چشمانی اشكبار، این خاطرات را مرور می‌كنم، سینما برای ما در آن دوران «حس و غریزه» بود و مناسكش در كانون رفاقت‌های محله‌ای و دبیرستانی شكل می‌گرفت، یكی از این بازی‌گوشی‌ها و جاذبه‌های سینمایی«ستاره‌سازی» بود، وقتی بازیگری دل ما را به دست می‌آورد ستاره و ماه مجلس می‌شد و با گذاشتن عكسش روی جلد كتاب‌های درسی‌مان نسبت به او ابراز ارادت می‌كردیم .

از میان بازیگران خارجی مارلون براندو، پل نیومن، استیو مك كوئین، آلن دلون و جیمز دین و بازیگران ایرانی بهروز وثوقی و سعید راد با تیپ و بازی و نقش‌های‌شان قاپم را دزیدند و روی جلد كتاب‌های درسی‌ام، جا خوش كردند.

در كنار بهروز فیلم‌های قیصر، رضا موتوری، طوقی، پنجره و فرار از تله، سعید راد با خداحافظ رفیق و تنگنای امیر نادری، كافر فریدون گله، صبح روز چهارم كامران شیردل، صادق كرده ناصر تقوایی و مسلخ هادی صابر تصویر متفاوتی از ستاره در فیلم‌های تلخ و تراژیك دوران موج نو ارایه داد.

ستاره‌های عمدتا عبوس و كم حرف و تلخكام و وامانده از اقشار حاشیه‌ای و مطرود جامعه كه گاه خودشان به هرز رفتن‌شان دامن می‌زنند و در سرنوشت نافرجام‌شان بی‌تقصیر نیستند.

شاید بتوان گفت كه سعید راد خودش را در قالب چنین نقش‌هایی از آدم‌های بی‌ستاره و بخت برگشته و زخم خورده و نامراد، یك پل نیومن ایرانی می‌دید و آن نگاه‌ها با چشمان زاغ و راه رفتن‌های خوش استیل، چقدر به دل ما در آن دوران می‌نشست.

یادم می‌آید با دوستان همكلاسی خودم كه به دیدن فیلم‌های او می‌رفتیم، دوست داشتیم مثل او راه برویم و نگاه جدی و اخمو داشته باشیم و مثل او در نقش علی‌خوش‌دست فیلم تنگنا، بیلیارد بازی كنیم و مثل او جان بكنیم و بمیریم .

اما از بازیگری كه این‌گونه مهرش با چنین فیلم‌هایی در دل‌مان نشست، توقع نداشتیم جذب سینمایی شود كه زمین تا آ‌سمان با آن فیلم‌ها فرق داشت.

كم‌كم داشتیم از او با فیلم‌هایی از نوع دو آقای باشخصیت و شرف و آقای لر به شهر می‌رود، ناامید می‌شدیم كه با سفرسنگ و خط قرمز مسعود كیمیایی دوباره به او و قابلیت‌های بازیگری‌اش ایمان آوردیم.

یك كولی غربتی كه با حضور كنشمندانه و عدالت‌خواهانه‌اش شوری دوباره در مردم ناامید و به انزوا كشیده شده آن روستای خاموش بر می‌انگیزد و خود پیش‌قراول راهیان سنگ می‌شود.

افسوس كه شاه نقش او در خط قرمز امكان نمایش عمومی پیدا نكرد. بازی چشمگیر و ماهرانه در نقش یك مامور امنیتی رده بالای ساواك كه شب ازدواجش در گرماگرم انقلاب تبدیل به شب بازجویی از همسرش لاله می‌شود، یك نمونه مثال‌زدنی از سنت ستاره‌سازی در نقش و شمایلی پركنتراست به شمار می‌آید؛ نقشی كه می‌تواند تصویری دو‌گانه از یك تیپ / شخصیت خلق كند .

تبدیل یك همسر خوش‌تیپ و خوش‌برخورد و با جذبه به یك هیولا؛ هیولایی كه جاهایی بغض می‌كند و چهره‌ای معصومانه دارد و چقدر خوب و استادانه او این انسان به هیولا مبدل شده را به اتكای خالقش (مسعود كیمیایی) به نمایش می‌گذارد . اما جابه‌جایی ارزش‌ها در یك برهه حساس تاریخی می‌تواند ستاره‌هایی كه كارنامه‌شان سایه‌روشن‌هایی داشته است را در معرض آسیب‌پذیری قرار دهد. همین باعث می‌شودكه خوشامد دوباره مقطعی به بازیگری با عقبه سعید‌راد با فیلم‌های عقاب‌های ساموئل خاچیكیان، برزخی‌های ایرج قادری و دادشاه حبیب كاوش، به انقطاع و از دور خارج شدن بعدی و مهاجرتی ناگزیر تبدیل شود كه ضایعات خودش را برای بازیگری كه ستاره بودن همواره برایش مهم بوده، داشته است. بازگشت و حضور بعدی سعید راد در فضای پر آزمون و خطای سینمای این دوران نتوانست آن آرزوی او را برآورده كند و حساسیت‌هایش را به درستی جامه عمل بپوشاند.

به همین خاطر تیپ‌ها و نقش‌های شاخص این دوران اخیرش در چند بازی مكمل در دوئل احمدرضا درویش، چ ابراهیم حاتمی‌كیا و سریال در چشم باد مسعود جعفری جوزانی محدود شده و تجربه بازیگری او در سریال‌های تلویزیونی و شبكه خانگی نیز نتوانست آن‌گونه كه باید برای او موفقیتی به همراه آورد.

اینجاست كه آن بازیگر ورزیده پر انرژی و سراپا انگیزه، یك‌باره با صدمه بدنی فرو می‌ریزد و بستر‌نشین می‌شود كه این برای آدمی چون سعید‌راد یعنی یك ضربه مهلك و من این مرگ تدریجی را در چند بار ملاقات او در آن آسایشگاه سالمندان دیدم. سعید راد پرجنب و جوش و اهل ورزش، باید هم‌تخت پیرمردی شود كه دهانش باز و لوله‌ای به بینی و حلقش وصل شده و در حالت كماست.

نگاه آدمی با آن خصوصیاتِ سعید‌راد به هم‌تختی و دورو بری‌هایش یعنی عذاب الیم. بازیگری كه امید و روح زندگی را در او می‌دیدی چرا باید چنین آخر خطی نصیبش شود؟

و تلخ‌تر از آن جدا افتادگی و از هم دور افتادن ماست كه آنقدر درگیرمان كرده‌اند كه وظایف اخلاقی‌مان را فراموش كرده‌ایم و سراغی از یكدیگر نمی‌گیریم.

راد در محله سنگلج تهران به دنیا آمد. پدر سعید از افسران حزب توده بود كه در زمان كودكی او در جریان یك پرواز آزمایشی سقوط كرد و جان سپرد.

او فعالیت هنری را پیش از انقلاب ۱۳۵۷ آغاز كرد و در آن زمان برای بازی در صبح روز چهارم (۱۳۵۱) و تنگنا (۱۳۵۲) دو جایزه از جشنواره سینمایی سپاس كسب كرد و پس از بازی در فیلم عقاب‌ها (۱۳۶۳) ممنوع‌التصویر شد و ایران را ترك كرد تا سال ۱۳۷۸ كه پس از سال‌ها دوری از سینما به ایران بازگشت و حرفه خود را ادامه داد.

راد سابقه نقش‌آفرینی در ده‌ها فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی را در كارنامه داشت و برای بازی در‌گیرنده (۱۳۹۰) دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد از جشنواره فیلم فجر را كسب كرده بود.

 

خاموشی ستاره‌ای پرفروغ امید جوانبخت

در حیرتم از بازی زمانه و قاعده روزگار، «سعید راد»ی که اهل دویدن بود حتی نتواند راه برود؟ کسی که تا سال قبل ظاهر و قامت و سلامتش نشانی از نزدیک شدن به هشتاد سالگی نداشت چگونه به یکباره با افتادنی ساده و چندین عمل ناموفق پیاپی کارش به جایی برسد که حتی توان راه رفتن و نفس کشیدن نداشته باشد و پیامد آن مشکلات دیگری که او را به خط پایان برساند.

نمی‌دانم این را به حساب تقدیر افراد بگذارم یا سهل‌انگاری‌های پزشکی (که هر چند کم نیستند اما همواره با گارد جامعه پزشکی مواجه می‌شود) یا افراد و تصمیم‌گیرانی که خواسته یا ناخواسته فضایی می‌آفرینند که با فرسودن روح و روان افراد، راه بر بیماری‌ها باز شده و زودتر از موعد آنها را راهی دیار باقی کند و شاید ترکیبی از همه اینها. اما این پایان برازنده قهرمانی چون سعید راد نبود. او همواره مغرور بود و سربلند. در دادشاه پس از تیر خوردن با تکیه بر تفنگش ایستاده می‌مرد با چشمانی باز و نافذ و در، در چشم باد، رضاخانی بود که ابهت و قلدری را درهم می‌آمیخت حتی در روزهای استیصال. او همیشه برایم نمونه بازیگری بود که از انواع آلودگی‌های شهرت و پول، جان سالم به در برده بود و با رعایت و ورزش توانسته بود بر عوارض پیری غلبه کند. او هم خوش قد و قامت بود و هم چهره فتوژنیکی داشت و هم بازیگری قابل بود. در شروع کارش در ابتدای دهه پنجاه با جوانان خوشفکری بُر خورد که آمده بودند طرحی نو در سینمای یکنواخت اصطلاحا فارسی دراندازند. حشر و نشر او در ابتدا با امیر نادری و علیرضا زرین‌دست و فریدون گله و کامران شیردل و بعد ناصر تقوایی و مسعود کیمیایی از آن جوان پر شر و شورِ عاشق بولینگ به تدریج چهره عاصی و تلخی ساخت که تبدیل به شمایل به یاد ماندنی فیلم‌های متفاوتی چون خداحافظ رفیق و تنگنا و صبح روز چهارم و صادق کرده و سفر سنگ شد. جذابیت‌های حضور او در دهه پنجاه ستاره‌ای جدید برای فیلم‌های تجاری همچون کافر و طغرل و خورشید در مرداب و... آفرید که می‌توانست تماشاگران را به سالن سینما بکشاند. با خط قرمز توانایی‌های دیگری از خود بروز داد و گوشه‌های کمیابی از استعدادش به دست کیمیایی عیان شد. سیاست‌های قهرمان‌گریز دهه شصت بالاخره پس از استقبال بی‌نظیر از فیلم عقاب‌ها گریبان او را نیز گرفت و وادار به مهاجرتش کرد. مهاجرتش هر چند ناگزیر بود، اما شروعی بر ناکامی‌ها و بدبیاری‌ها بود. یک دهه بعد نیز که برگشت بدشانسی‌ها گریبانش را رها نکرد. زنگی و رومی تقوایی سر نگرفت و در سال‌های بعد نیز غیر از دوئل و درویش بقیه آنچنانکه باید قدر او را ندانستند. دست تنهای کیمیایی نیز ساخته نشد تا دستش را بگیرد. از دست رفتن سعید راد، خاموش شدن قهرمان خاطره‌سازی بود که پیری و تغییر شرایط را باور نداشت و همواره در انتظار درخششی دوباره بود که نشد. او چند دهه به خاطرات سینمایی‌مان رنگی باشکوه زد تا همیشه به یادمان بماند.