جزء به جزء مرگ ملیكا محمدی ستاره تیم ملی زنان فوتبال ایران در سانحه رانندگی دردناك است. او كه به همراه دو همتیمی خود سوار تیبای كرایهای شده بودند تا از دورهمی با دوستشان به خانه برگردند، اما در دوراهی بم-باغچمك دچار سانحه شد و درگذشت. خوابآلودگی راننده عامل سانحه عنوان شد.
از لحظهای كه خبر درگذشت ملیكا، ضربه مغزی شدن بهناز طاهرخانی و شكستگی لگن زهرا خواجوی آمده (البته خدا را شكر این دو نفر به هوش آمدند و به بخش منتقل شدند) همه در شبکههای اجتماعی از این میگویند كه او در 15 سالگی از امریكا به ایران آمد تا در تیم ملی ایران بازی كند. از این میگویند كه سهم فوتبال مردان حواله خودروهای 100 میلیاردی است و سهم تیم ملی فوتبال زنان تیبای ناامن داخلی. مصاحبه چند روز قبل غزال خلج ملیپوش سابق تیم ملی با روزنامه اعتماد را بازنشر میكنند كه گفته بود ما یعنی تیم زنان مجبور بودیم در كانكس بخوابیم و تیم مردان در هتل المپیك استراحت میكردند. به این نكته اشاره میكنند كه او میتوانست امروز برای جشن تولد بیست و چهار سالگیاش آماده شود ولی... . احتمالا دو، سه ماه پیش كه ملیكا بعد از بازی تیم ملی ایران و استرالیا داشت به دو خودش را میرساند به سم كر فوق ستاره فوتبال زنان استرالیا تا پیراهنش را بگیرد حتی لحظهای از ذهنش نمیگذشت كه چنین سرنوشتی در انتظارش باشد. آن موقع كه پشت در رختكن ماتیلدا (لقب تیم ملی زنان استرالیا) ایستاده بود تا برای تكتك بازیكنان تیم ملی پیراهن بگیرد، چون فقط او میتوانست مثل بلبل انگلیسی حرف بزند، تصورش را هم نمیكرد كه یك راننده خوابآلود او را از بغل آرزوهایش بكشد بیرون و بفرستدش به آغوش سرد خاك. وقتی به خبرنگاران میگفت كاش میشد لوگوی كیت استرالیا را كند و به عنوان پیراهن تیم ملی استفاده كرد بس كه باكیفیتتر از لباسهای ماست، نمیدانست مرگ در كدام لباس انتظارش را میكشد. 15 ساله بود كه از امریكا به همراه كتایون خسرویار به ایران آمد تا در كشور مادری فوتبال بازی كند. خیلی زود پلههای موفقیت را طی كرد. به بهترین تیم ایران رسید، راهی تیم ملی شد و لقب صخره را گرفت. هر چند خیلی از مردم هرگز بازیهای درخشان او را ندیدند، چون او یك زن فوتبالیست بود. ملیكا در آستانه 24 سالگی از سپاهان اصفهان به خاتون بم قهرمان چند دوره لیگ برتر آمد برای اینكه بار دیگر در آخر فصل جام قهرمانی را بالای سر ببرد و مدال طلا را به گردن بیاویزد. به این امید كه عكسهای جدیدی روی چمن سبز به یادگار بگیرد و قاب كند و بزند به دیوار اتاق تا سالها بعد زمانی كه نوههایش روی زانویش نشستهاند به آنها نشان بدهد كه چه روزهایی با توپ فوتبال داشته. حتما در آن لحظات به یاد میآورد كه روزی در زمان كودكی همین فضا را با ناصر حجازی تجربه كرده بود. همه از او میپرسند تو واقعا چرا از امریكا بلند شدی آمدی ایران فوتبال بازی كنی؟ این را ایمان فرزین، مدیر رسانهای خاتونبم همیشه به او میگفت و ملیكا جواب میداد من عاشق ایرانم. از او میپرسیدند چرا آمدهای جایی كه كل گردش مالی لیگ زنانش اندازه قرارداد یك بازیكن مردان هم نیست؟ چرا آمدی اینجا كه خودروسازش تیبا و پراید میسازد و مردم صداشان میكنند تابوت چرخدار؟ چرا میخواستی در جایی فوتبال بازی كنی كه نشان دادن فوتبال زنان با پوشش كامل هم ممنوع است؟ واقعا چرا ملیكا؟ كه آخرش بشود این؟ جایی كه یك راننده خوابآلود خطی میتواند بیش از 20 درصد از تیم ملی فوتبال یك كشور را با ناشیگری نابود كند؟ تو و زهرا و بهناز؛ سه نفر از یازده نفر فیكس تیم ملی كه توی یك تیبا داشتید برمیگشتید خوابگاه برای استراحت. سه نفری كه بعد از این همه سال بازی در سطح اول فوتبال كشور روی هم یك ماشین باكیفیت نتوانسته بودید بخرید. پلیس راه میگوید آنجایی كه تو تصادف كردهای یكی از نقاط حادثهخیز است و هر ساله كلی آدم را به كام مرگ میفرستد. میگوید قرار است آنجا تغییر كند تا دیگر فرزندی یتیم یا خانوادهای داغدار نشود. ولی هیچ كدام از اینها ده نفره شدن خاتون بم را حل نمیكند. ملیكا برای همیشه در آن نقطه درست زیر نخلهای خرما به خواب ابدی رفته است. حالا مربی تیم ملی اشك میریزد و با ناباوری از رفتنت میگوید. سرمربی خاتون بم كه خودش كوه درد است به جای خالیات در تركیب تیم نگاه میكند. همتیمیهایت گریه میكنند و میگویند چطور قرار است این فصل را بدون تو به پایان برسانند. تمام فوتبال ایران سوگوار است. سوگوار مرگی كه هم خودش غمانگیز است هم داستانهایش. مرگی كه فعلا فوتبال زنان ایران را تعطیل كرده است تا ببینند چطور میشود از شر این غم خلاص شد. مرگی كه فوتبال مردان را به یك دقیقه سكوت كشاند.