یك سال از اتفاقات خیابانهای پاییزی گذشت. بسیاری در این مدت به تبیین و تحلیل پرداختند و هر یك تلاش كردند تا به سهم خود ابعادی از مساله را روشن نمایند. نگرشهای موجود در این زمینه را میتوان به سه گروه طبقهبندی كرد: گروه اول، به دنبال سرنگونی نظام بودند و درصدد تبیین شرایطی انقلابی، جنبش را حركتی رویارویانه و خشن توجیه میكردند. در این گفتمان فهمی از وجوه فرهنگی و جامعهشناختی جنبش حاصل نمیشود. گروهی دیگر، بیشتر در تریبونها و نهادهای مختلف رسمی از قبیل مجلس با تبیینهای تقلیلانگارانه، با نسبت دادن وقوع پدیده به عوامل بیرونی، در قالبهای مختلف بر تداوم سیاستهای گذشته و حتی تندتر از قبل اصرار كردند. گروه سوم، از موضعی كه میتوان آن را اصلاحطلبانه نامید، دلایل پدیده را در عوامل داخلی جستوجو و در تلاشی برای اصلاح و سامانی نو برآمدند. در این یادداشت قصد دارم به واكاوی چند تامل پیرامون جنبش پاییزی ۱۴۰۱ بپردازم: ۱. نخستین تامل، پاسخ به این پرسش است كه این جنبش چگونه فروكش كرد و آیا جنبش پایان یافته است؟ در اولین یادداشتها پیرامون ناآرامیها نوشتم (و تعدادی نیز نوشتند) كه این ناآرامیها به دلایل متعددی فروكش خواهد كرد. تجارب برآمده از ناآرامیهای چهار دهه گذشته، نشان میداد با توجه به علل، میزان فراگیری آن، تخلیه شدن انرژیها و بسیاری از علل سیاسی و اجتماعی دیگر، ناآرامیها، شورشها و جنبشها زمانی از جنبه فیزیكی -نه الزاما ذهنی- فرو میكاهند. با این وصف بسیار گفتند و شنیدیم با تدابیری كه اندیشیده شد ماجرا پایان یافت و اصطلاح «جمع شدن» در گفتمان مسوولان امر بسامد شد. بدون اینكه بخواهیم تاثیر اقدامات امنیتی صورت گرفته را نادیده بشماریم؛ معتقدم جنبشهایی با این مختصات و میزان فراگیری، ظرفیت طولانی شدن و تبدیل شدن به اشكالی از انقلابها را نداشته و زمینه تداوم طولانی آن نیز اساسا در جامعه ایران وجود نداشت. از این جهت این تاكید را مهم دانستم كه تحلیل پایان یافتن ناآرامی با ابزارهای فیزیكی موجب برداشتهای غلط و انحراف در تحلیل خواهد شد.
در پاسخ به سوال دوم كه آیا این جنبش پایان یافته؟ سنجشها، مطالعات و شواهد رفتاری حكایت از آن دارد كه بهرغم فروكش كردن در تظاهر فیزیكی ظرفیت ذهنی آن كماكان باقی است. ۲. با گذشت یكسال از جنبش، نگرشها و تفكرات اجتماعی- سیاسی در بین روشنفكران، كنشگران اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و... دچار تغییرات قابل توجهی شده است. شواهدی از این تغییرات نگرشی در بین ایرانیان خارج از كشور و تمایل به مهاجرت متخصصان از داخل به وضوح دیده میشود. كنشگران سیاسی و اجتماعی منتقد دچار تحولات نگرشی و فكری شدهاند؛ از اصلاحات با حفظ چارچوبها و ساختارهای موجود تا تغییرخواهی در سطوح و شیوههای مختلف شكل گرفته است. حتی در میان تفكرات اصولگرایان نیز شاهد تغییراتی از اصلاحگری در روشها و سیاستها تا شدت دادن به سیاستهای وضع موجود هستیم. در این میان جریانات فكری خارج از كشور پیرامون جنبش به چند دلیل ناكارآمدی خود را نشان دادند؛ نخست بهطور كلی بخشی از اظهارات، متكی بر نظریههای علمی و مبتنی بر فهم از جامعه ایران استوار نبوده و بیشتر دارای جنبههای تهییجی و مبتنی بر تحریك جامعه بوده است كه خود به خود از كارایی نظری افتاده است. گروهی دیگر در خارج از كشور كه بنا بر نظریههای انقلاب، جنبش را تبیین میكردند آنها نیز فاقد درك درستی از شرایط اجتماعی بوده و تطابقپذیریهای بدون پشتوانه را ارایه میكردند كه البته بخشی از این نظرات مبتنی بر هیجانزدگی غیرعلمی بود. بنابراین جریانهای فكری خارج از كشور نیز دچار تحولات و بنبستهای نظری شدهاند. ۳. در جریان ناآرامیها، نگرانی در مورد مرجعیت رسانه كه بارها و پیش از آن درباره آن بسیار صحبت شده بود، كاملا به رخ كشیده شد. سیاستهای رادیو و تلویزیون در سرمایهگذاری برای مخاطبان محدود و تكیه بر برنامهریزیهای تحكیمی گروه اجتماعی خاص از یك طرف، از سوی دیگر اعمال سیاستهای محدودكننده رسانههای نقاد، زمینهسازی برای كوچ مرجعیت رسانه شدند كه در این روزها این امر كاملا آشكار و قابل احساس است. تجربه جنبش به ما نشان داد؛ رسانههای فارسیزبان خارج از كشور آنتنهایشان با سیاستهای دولتهای خارجی تنظیم میشود، در غیاب رسانههای آزاد و نقاد داخل، قدرت صداگذاری، جعل و جهت دادن به سمت دیدگاههای خود تاثیراتی در كوتاهمدت دارند. نگاه كنید به مباحث ضدایرانی از قبیل «زیادی بزرگ بودن ایران»، «ضرورت تجزیه ایران» و... كه در قالب جنبش، ایدهسازی میشوند. متاسفانه ارزش روزنامهنگاران نقاد داخلی نه تنها هیچگاه شناخته نشد، بلكه با ایجاد محدودیت برای آنها، بستری برای صداگذاری جعلی بیشتر مهیا شد. ۴. مواضع بینالمللی نشان داد در صورت عدم وجود سیاستهای منطقهای و جهانی مناسب، تعاملی و تامینكننده منافع ملی، چگونه در شرایط وقوع ناآرامیها نه تنها برخی از كشورها و به خصوص غربیها تنور این آتش را تندتر و سوزانتر میكنند، بلكه از متحدانی موسوم به شرق نیز فایدهای حاصل نمیشود. بنابراین اصلاح سیاست داخلی با تكیه بر مردم و اصلاح سیاست خارجی میتواند آموزهای از این روزها باشد. ۵. نوشتم در پسا بحران، بدترین حالت در عدم درك علتها، احاله دادن علل به مسائل نادرست و نادیدهانگاری و از همه بدتر اصرار بر سیاستهای گذشته است. معتقدم پس از یكسال شواهدی از علتیابیهای علمی به طور علنی به چشم نمیخورد. فقدان توسعه، فقر طولانی، آثار تحریم، تغییرات نسلی، ارزشها و نگرشها و عدم موافقت و حتی تعارض با سیاستهای اجتماعی و فرهنگی و محدود كردن آرای مردم، در مجموع تركیبی از عوامل علتساز شدند. ۶. متاسفانه سیاستگذاران بیش از آنكه صدای حقیقی و واقعی از جامعه را شنیده، تبیین و تبدیل به سیاستگذاری پاسخگوی شرایط نمایند، به صداهای غیرواقعی و جعلی كه بیشتر از سمت خارج صداگذاری میشد، پرداخته و میپردازند. حتی در تبیین علتها بیش از آنكه به صداهای داخل توجه كنند، علت را در صداهای جعلی خارج جستوجو كردند و میكنند. ۷. در آخرین تامل این یادداشت تاكید دارم، هنوز ظرفیتهای زیادی برای اصلاح و به سامان رساندن وجود دارد. در اولین گام به جای توجه به خارج به صداهای داخل توجه كنیم. علتهای پدیده با تبیینهای اقتصادی، سیاسی و جامعهشناختی به دست میآید. بارها گفته شد نهادهای مستقل و به خصوص انجمنهای علمی دانشگاهی مهمترین نهادها در فهم درست مساله هستند -كه متاسفانه این روزها با اخراج یا اعلام پایان كار برخی اساتید، با نادیده گرفتن انجمنهای علمی درست در مسیر برعكس عمل شده است- گام دوم اصلاح در سیاستهای داخلی و مشاركت دادن مردم پیرامون صندوقها است كه راه بیبدیلی بوده و میتواند باشد. تحریك نكردن جامعه با اصرار بر سیاستهای تعارضآمیز گذشته و حركت به سمت اصلاح سیاستهای فرهنگی و اجتماعی، میدان دادن به نهادهای مدنی و استفاده از فرصتهای باقیمانده جهانی برای بازگشت به برجام و نهایتا در پیش گرفتن سیاستهای اقتصادی و توسعهای راههایی است كه باید به طور اجتنابناپذبر پیموده شود و متضمن همدلی رو به آینده خواهد بود.