اگر خانواده هنری کیسینجر (Henry Kissinger) به جای آمریکا در سال 1938 به کشور دیگری مهاجرت کرده بود، چه سرنوشتی در انتظار او بود؟ او وقتی وارد نیویورک شد، 15ساله بود، پنج سال بعد در 20سالگی تبعه آمریکا شد. آمریکا تنها کشور در جهان است که به یک مهاجرِ بامهارت، فضا و فرصت بروز و ظهور میدهد. کانادا، انگلستان و استرالیا هم این فرصت را ایجاد میکنند؛ ولی نه در حد آمریکا. کیسینجر جوان، استعداد خود را کشف و دنبال کرد و در دانشگاه هاروارد، بررسی تاریخ و دیپلماسی اروپا را مبنای رساله دکتری خود قرار داد. در دهه 1950 میلادی هنوز در رشته روابط بینالملل، نظریهپردازی، ریاضیات و روششناسیهای چندبعدی امروز مورد اقبال نبود و بیشتر تحت تأثیر رشته تاریخ بود؛ اما کیسینجر از یک ظرفیت خاصی در تحلیل و سیاستورزی برخوردار بود که او را از دیگران متمایز میکرد: تسلط او بر روانشناسی و طبع سیاسی بشر. منتقدان کیسینجر بهدرستی میگویند که او چه در سیاستشناسی و چه در سیاستورزی بر افراد تصمیمگیرنده تمرکز دارد تا بر پروسههای تصمیمگیری، حال چه دموکراتیک باشند؛ مانند آمریکا و چه غیردموکراتیک مانند روسیه. به همین دلیل است که کیسینجر چه در داخل آمریکا و چه در خارج از آمریکا با شبکه وسیعی از افراد سیاسی و غیرسیاسی، دوستیهای نیمقرنه دارد و با آنها به فهم مسائل یا حل آنها میپردازد. رئیس او، ریچارد نیکسون، هم اینگونه بود و بهندرت تحلیلهای نهادهای مطالعاتی، اطلاعاتی و امنیتی را میپذیرفت و بیشتر آنها را بوروکراتهایی میدانست که اداری میاندیشند تا تحلیلگرانی توانمند باشند. یک بار کیسینجر در یک ناهار دوونیم ساعته با این نویسنده گفت: اگر او امروز وزیر امور خارجه آمریکا شود، نخواهد توانست مانند سالهای 1969-1977 دست فراخی در سیاستورزی داشته باشد؛ زیرا در ساختار فعلی آمریکا، کنگره نقش بهمراتب مهمتری در سیاست خارجی ایفا میکند، رسانهها و مراکز تحقیقاتی فضاسازی میکنند و بدنه احزاب دموکرات و جمهوریخواه در شکلدهی سیاستها نقش تعیینکنندهای دارند. در سالهایی که او مشاور امنیت ملی و وزیر خارجه بود، سیاست خارجی آمریکا در یک دایره 5، 10نفره در کاخ سفید بررسی و تصمیمگیری میشد؛ اما امروز سیاست خارجی آمریکا به نوعی به Business وصل است و نزدیک به 16 هزار گروه و جریان لابی از شرکتها، جریانهای سیاسی، دولتها، گروههای فشار و مؤسسات تحقیقاتی، در شکلدهی دستورکار و سیاستگذاری نقش ایفا میکنند و مشاور امنیت ملی و وزیر خارجه عمدتا به عناصری سازماندهنده و بوروکراتیک تبدیل شدهاند. هر دولتی که در آمریکا به قدرت میرسد، گروهی از کارآفرینهای سیاسی (Political entrepreneurs) را همراه خود میآورد و آنها این شبکه عظیم اثرگذاری را با دهها تلاقی و تناقض مدیریت میکنند. این ساختار جدید تصمیمسازی در آمریکا باعث میشود که کاخ سفید عمدتا هماهنگکننده باشد و نه شکلدهنده. کشورهایی که در آمریکا ظرفیت لابیگری ندارند، بر سیاست خارجی آمریکا هم نمیتوانند اثر بگذارند؛
چون شبکهها کار میکنند و نقش افراد توانا حتی مانند کیسینجر بسیار محدود میشود. یکبار زبیگنیو برژینسکی (Zbigniew Brzezinski) به این نویسنده گفت: که تصمیمگیری در سیاست خارجی آمریکا از طرف «استراتژیستهای پارهوقت» انجام میگیرد. چون شبکهها کار میکنند و نقش افراد توانا حتی مانند کیسینجر بسیار محدود میشود. یکبار زبیگنیو برژینسکی (Zbigniew Brzezinski) به این نویسنده گفت: که تصمیمگیری در سیاست خارجی آمریکا از طرف «استراتژیستهای پارهوقت» انجام میگیرد. کیسینجر و برژینسکی جزء گروه اقلیت اروپاییتبار آمریکایی هستند که به تفکیک سیاست خارجی از Business و شرکتهای بزرگ تولیدکننده تسلیحات معتقدند و آن را صحنه مدیریت تضادها در منافع کلان ملی تلقی میکنند. به عبارتی، دولت باید به این گروهها خط بدهد و نه برعکس. این دو سیاستاندیش و سیاستورز از پیروان مکتب هانس مورگنتا (Hans Morgenthau) هستند که به توازن قدرت و همزیستی اعتقاد دارند. برخلاف آنچه در ایران گفته میشود، کیسینجر بعد از 1977 که از سیاست کنار رفت، نقش کمرنگی در شکلدهی، اولویتیابی و اجرای سیاست خارجی آمریکا داشته است. او مخالف انزوای روسیه و تقابل با چین بوده؛ هرچند در داووس 2023 با توجه به فضای بهشدت ضد روسی و ضد چینی در آمریکا، از مواضع دیرینه خود در مخالفت با گسترش ناتو و تحدیدسازی چین قدری عقبنشینی کرد.
کیسینجر معتقد به انسانها و اندیشههای بزرگ در شکلگیری تاریخ است. او تشکیلات، سازمان و پروسه را تابع آمریت و اراده انسانها میداند. به همین دلیل چوئنلای، مارگارت تاچر، کانرد آدنوئر و شارل دوگل را تعیینکننده میداند. او نیز متهم است که به دیکتاتورها علاقهمند و با سادات و محمدرضاشاه دوستیهای عمیقی بنا کرده بود. او به این نویسنده گفت: ما از قابلیتهای اپوزیسیون شاه خیلی اطلاع نداشتیم و در نهایت بین کمونیستها و مذهبیها در سال 1978-1979، گروه دوم را باید میپذیرفتیم. زمانی که کیسینجر وزیر خارجه بود، جریان چپ در آمریکای لاتین و اروپا در اوج قدرت روشنفکری و اثرگذاری اجتماعی خود بود و کیسینجر متهم به دفاع از منافع سرمایهداری و حفظ وضع موجود در نظام بینالملل بود. زمانی که این نویسنده در دهه 1980 در آمریکا دانشجوی روابط بینالملل بود، بدنه دانشگاهی در آمریکا میانهرو متمایل به راست بود، اما هماکنون میانهرو و بهشدت متمایل به چپ است. از اینرو کیسینجر در میان نسل جدید دانشگاهی آمریکا از اعتبار فکری کمتری برخوردار است. هرچند کیسینجر در متون روابط بینالملل جایگاه خاص خود را دارد و ادبیات او در کنار نظریهپردازی قدرت و توازن قوا تدریس میشود؛ اما به لحاظ سیاسی کمتر مورد وثوق است. امروز چالشهای کشورها نه قدرت کمونیسم است و نه خیالبافیهای ایدئالیسم، بلکه آنها عموما با محیط زیست، عدالت اجتماعی، توزیع ثروت و حقوق مدنی شهروندان دستوپنجه نرم میکنند. جهان دهه 1970 با جهان دهه 2020 تغییرات ساختاری به خود دیده است. درباره اینکه آیا کیسینجر به نیکسون خط میداد یا برعکس، شش کتاب در آمریکا نوشته شده است و عموما تأکید بر این نکته دارند که معمار سیاست خارجی آمریکا در سالهای 1969-1974 ریچارد نیکسون بوده و کیسینجر در تئوریزهکردن و اجرائیکردن آن، نقش بنیادی ایفا کرده است، به طوری که در این دوره بود که روابط چین و آمریکا عادیسازی شد و تقابل میان شوروی و آمریکا به همکاری و ثباتسازی منجر شد. در این زمینه کیسینجر به این نویسنده گفت: برخلاف آنچه خیلیها فکر میکنند، چینیها بودند که از طریق پاکستان پیام دادند که میخواهند با آمریکا مذاکره کنند. او و همراهانش به پاکستان میرفتند و با هواپیمای پاکستانی برای مذاکرات سری دوجانبه به چین سفر میکردند.
کیسینجر چه بهعنوان نظریهپرداز و چه بهعنوان سیاستورز، مکتب و جایگاه خود را در جامعه دانشگاهی و حاکمیت آمریکا داراست؛ هرچند این مکتب بهویژه از سال 2000 به بعد که آمریکا عمدتا با گروههای لابی مدیریت میشود، به حاشیه رانده شده است. کیسینجر به واسطه جملهبندیهای دقیق و متأثر از روندهای تاریخ و طبع بشر، چه در آمریکا و چه در سطح بینالملل، جایگاه ویژهای دارد و میتواند به عموم نخبگان فکری و سیاسی دسترسی داشته باشد و این ظرفیت منحصربهفرد آمریکاست که چنین پلورالیسمی را فراهم آورده است. او با عموم رؤسای جمهور آمریکا بعد از 1977 در ارتباط بوده و در ضیافتها شرکت کرده است؛ ولی اندیشههای کلاسیک او، مانند همزیستی با روسیه و چین، با واقعیات سیاست در آمریکا سنخیت کمتری دارند؛ زیرا که امروز سیاست خارجی بهشدت بنیانهای اقتصادی به خود گرفته است. کیسینجر در دهه گذشته با انتشار مطالبی پیرامون آیتی و هوش مصنوعی سعی کرده خود را با تحولات روز همسنخ کند. کیسینجر مانند اروپاییها، دموکراسی را خاص جامعه غربی میداند و معتقد به بسط و اولویتدادن به آن در نظام بینالملل بهعنوان یک اصل سیاست خارجی نیست. او ایدئالیسم سیاسی را نمیپذیرد و اعتقاد دارد باید زمینههای ایجاد مصالح و منافع مشترک با افراد و کشورها را بنای سیاست خارجی قرار داد و نه تغییر نظام سیاسی آنها. کیسینجر امروز صدساله شد. او کمتر ظاهر میشود و بیشتر از طریق Zoom صحبت میکند و با واژگان تخصصی و جملهبندیهای متراکم که ریشه در قواعد زبان آلمانی دارد، نظرات کلاسیک خود را بیان میکند. کیسینجر مخالفان سرسختی در داخل و خارج از آمریکا دارد؛ ولی همه به او گوش میدهند و نظرات او را با دقت میخوانند. هرچند باید به منش و بلندطبعی آمریکا احترام گذاشت که به یک مهاجر با لهجه غلیظ انگلیسی چنین فرصتی برای بروز و ظهور داده است، اما چند ویژگی هنری کیسینجر هم شایان ستایش است: پرکاری، تمرکز، اعتمادبهنفس، حافظه نزدیک به دیجیتالی، ظرفیت خارقالعاده روانشناسانه در فهم طرف مقابل و روابطعمومی فراموشناپذیر. در اواخر سال 2001، جورج بوش پسر او را به ریاست کمیسیونی برای بررسی وقایع 11 سپتامبر منصوب کرد. هیاهویی علیه کیسینجر به پا شد و رئیسجمهور آمریکا مجبور شد به جای او سناتوری را رئیس کمیسیون 11 سپتامبر کند. کیسینجر بهراحتی از کنار این موضوع گذشت و در بیانیهای کوتاه خود را حامی منافع ملی آمریکا خواند. با وجود فرازونشیبهای تمامنشدنی در زندگی سیاسی کیسینجر، او همچنان مخالفان قسمخوردهای دارد ولی بهشدت مورد احترام آنهاست. هرچند چه در غرب و چه خارج از غرب، لشکری از «تحلیلگران» زیرِ متوسط با مدرک دکتری از دانشگاههای دست بیستم، قارچوار ظهور کردهاند، ولی هنوز هوش و نبوغ جای خود را باز میکند؛ زیرا طبع بشر استعداد را محترم میشمارد و افراد خاص را تشخیص میدهد. جیمز روزنا (James Rosenau)، استاد این نویسنده، فراتر از افراد زیر متوسط رفته و به دانشجویان خود توصیه میکرد: زندگی بسیار کوتاه است؛ وقت خود را با افراد متوسط تلف نکنید. نبوغ کیسینجر مهمتر از افکار و مواضع اوست. چرا کیسینجر تا به امروز صد سال عمر کرده است؟ شاید یک دلیل این باشد که او با غم و اندوه همراه با ایدئالیستبودن، زندگی نکرده است؛ او یک واقعبین تمامعیار است. لایههای دور از چشم طبع بشر برای کسب قدرت، حفظ قدرت و دسترسی به ثروت، فراتر از آرزوها و حیلهگریهایی است که آدمی با کلمات و اداها به نمایش میگذارد. سیاست از نظر کیسینجر مانند عموم واقعگرایان، حفظ توازن است. با همین استدلال، چرچیل معتقد بود دشمن را نباید کامل نابود کرد. مبنای سیاستورزی کیسینجر، روشهای تعامل با رقبای آمریکا بود. او قبل از آنکه یک سیاستاندیش و سیاستورز باشد، یک روانشناس در فهم و واکاوی مخالفان آمریکاست.