گفتوگو با هادی خانیكی در روزهای ابتدایی آبان ماه برنامهریزی شد تا هم دیداری با استاد تازه شود و هم پس از آن در خصوص موضوعاتی علت تاخیر در یادداشتهای ستون استاد با عنوان «به روزنامه ایام» توضیحاتی داده شود و نهایتا پیرامون موضوعاتی چون رخدادهای اخیر، محدودیتهای ارتباطی و قطع اینترنت، ظهور نسل جدید و نهایتا ایده «گفتوگو» و... بحث و تبادل نظر شود. برنامه هم این بود كه متن مكتوب و تصویری این گپ و گفت با استاد به فاصله 3الی 4روز آماده و به مخاطبان ارایه شود. اما بروز برخی مشكلات ناخواسته از جانب نویسنده مطلب، باعث شد تا این گفتوگو با مدتی تاخیر در اختیار مخاطبان قرار بگیرد. نخستین عذرخواهی را در خصوص این تاخیر باید از هادی خانیكی ارجمند داشته باشیم كه همواره روی تازگی و طراوت مطالبش، تاكید ویژهای دارد. عذرخواهی دوم هم مربوط به مخاطبانی است كه ارتباط ناگسستی با هادی خانیكی بر بلندای ستون به روزنامه ایام برقرار كردهاند و همواره پیگیری مطالب استاد هستند. اما خوشحالیم كه محتوای ارایه شده از سوی ایشان به اندازهای غنی است كه جبران هر تاخیری را خواهد كرد. دیدار با هادی خانیكی در عصر روز جمعه یك روز پاییزی برنامهریزی شد، استاد با روی باز دعوت ما را پذیرفتند و ارتباط و گفتوگو شكل گرفت. نگاهها به هم دوخته شد و ذهنها به هم گره خورد و پیوندی آگاهانه میان استاد و شاگردانشان شكل گرفت. بدون تردید گپ و گفت با استادی كه ایده گفتوگو را در عالیترین سطوح و مراتب جستوجو میكند، كار چندان دشواری نباید باشد، اما برای ما كه شاگرد درسهای ایشان بودهایم و خواننده كتابهایشان، نشستن رودرروی استاد و طرح پرسش از ایشان كاری به غایت دشوار بود. اما نهایتا لبخندهای هادی خانیكی ارجمند كار را برای ما هم سهل كرد و آسان. خبر خوش هم اینكه گفتوگوی تصویری با هادی خانیكی نیز طی 2الی 3روز آینده از طریق اپلیكیشنهای ارتباطی اعتمادآنلاین در اختیار مخاطبان قرار خواهد گرفت. باقی هم بقای استاد، و بدون اطاله هر كلامی شما را به این گفتوگو دعوت میكنیم.
شما یادداشتهای جذابی هر هفته در ستونی با عنوان «به روزنامه ایام» مینگاشتید؛ یادداشتهایی كه بازخوردهای بسیار خوبی داشتند. این یادداشتها متوقف شده است. میفرمایید دلیل این توقف طی هفتهها و ماههای اخیر چه بوده است؟
من هم خدمت شما و همكاران سختكوشتان در مجموعه رسانهای اعتماد و مخاطبان عزیز روزنامه اعتماد و اعتمادآنلاین سلام عرض میكنم. شاید بسیاری از مخاطبان روزنامه در جریان بیماری من باشند كه از فروردین ماه امسال، مشخص شد كه درگیر بیماری سرطان پانكراس شدهام، بر این اساس سعی كردم بر اساس تجارب ارتباطی كه در مورد انگ و بیماریها داشتم، حضور در انجمن روانشناسی ایران و كرسی آموزش سلامت یونسكو (با مدیریت دكتر معین)، همچنین فعالیتهایی كه در انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات و انجمن جامعهشناسی ایران (حوزه روان و رسانه) داشتم..
تفسیری متفاوت از مساله بیماری سرطان ارایه كنم، در این نشستها بحث بر سر این بود كه چطور استیگما و انگ میتواند باعث درمان شود و درمان را از نظر معنوی و مادی اثرگذارتر كند. با توجه به اینكه معتقدم تجربیات علمی برای استفاده باید به كار گرفته شوند، از این تجربهها برای تحلیل شرایط تازهام استفاده كردم . به نظرم رسید كه «انگ» فقط شامل بیماریهای روان نمیشود، بلكه بسیاری از بیماریهای صعبالعلاج از جمله سرطان هم میتوانند در شمار این بیماریها قرار بگیرند. به همین دلیل به محض مطلع شدن از بیماریام، بنا را بر گفتن و نوشتن در خصوص بیماری و وجه اجتماعی، روانی و درمانی و حتی وجوه دیگری چون وجوه اعتقادی و معنوی و اخلاقی آن گذاشتم. از ابتدا شروع كردم به بیان تجربیاتم در مواجهه با سرطان. نه اینكه این تلاش، یك كار عمیق مطالعاتی باشد، اما دریافتهای عینی یك فرد مبتلا و مواجههاش با این شرایط تازه بود. خوشبختانه با توجه به اینكه ستون به روزنامه ایام را كه بر گرفته از شعر معروف عنصری است (اگرچه در زمان او روزنامه نبود) اما من معنا را مصادره به مطلوب كردم. عنصری میگوید: «به روزنامه ایام در همه پیداست/اگر بخواهی دانست، روزنامه بخوان» من هم ستون «به روزنامه ایام»را با انتخاب این عنوان آماده كردم تا در هر هفته تجربیات روزنامهنگارانهام را بگویم. اما آن روزنامهنگار و آن معلم ارتباطات، درگیر با بیماری سرطان شده بود. بنابراین طبیعی بود كه ردپای این موضوع در یادداشتهایم هویدا شود. اگر دقت كرده باشید، من هرگز با خشم از سرطان یاد نكردم. جملاتی مانند اینكه بر عفریت سرطان، شیطان سرطان و... پیروز شده باشم، استفاده نكردم. در واقع در مواجههام با سرطان تعریف جنگ در میان نبود. میخواستم بگویم كه سرطان، پدیدهای نیست كه زندگی را مختل كرده و چرخ زندگی را بخواباند. با سرطان هم میتوان زندگی كرد، شاید بتوان گفت كه سرطان اساسا به برخی قسمتهای زندگی هم شتاب دهد. خوشبختانه قریب به 20مقالهای كه در این باب نوشتم، بسیار مورد لطف اصحاب اندیشه، قلم و نویسندگان عادی و به ویژه گرفتاران بیماری سرطان قرار گرفتم. بنا داشته و دارم این روند را تا جایی كه حرفی برای گفتن باشد، ادامه دهم. این روند اما در میان دچار وقفهای شد. میفرمایید چرا؟ مدتی قبل، برای ادامه درمانم به شیراز رفته بودم، خوشبختانه جراحی خوب انجام گرفت و یكی از پیامهای نوشتههای من، پیام امید بود تا كسی از درمان خسته نشود (حداقل خودم هم خسته نشده بودم) در آخرین مراحل جراحی در شیراز، برادرم هم در مشهد مبتلا به كرونا شد و هر دوی ما راهی آیسییو شدیم. او با این كرونای جدید كه كرونای سبكی هم هست از دنیا رفت و من در آیسییو در شیراز از یك بیماری خطرناك عبور كردم. حتما این هم تقدیر خداوند بود. به هر حال درگیر یادبود او شدم. سفر به تهران باعث شد تا مدتی (یك هفته) در نوشتن مقالات به دلیل همزمانی با مجلس یادبود برادرم مهدی تاخیر رخ داد.آرام آرام مهیای نوشتن میشدم كه در فاصله كمی از این رخدادها، اعتراضات اخیر پس از مرگ روانشاد مهسا امینی آغاز شد و شرایطی پیش آمد كه به نظر من از نظر ارتباطی دچار اختلال ارتباطی شدیم. البته وقتی از اختلال ارتباطی صحبت میكنم، سنگینی بار سیاسی، اجتماعی، روانی و... را نیز مدنظر دارم، اما از یك زاویه ارتباطی میخواهم بگویم كه هر پیامی در هر شرایطی شنیده نمیشود. به خصوص اینكه خیلی زود این اختلال و انسداد ارتباطی به درگیریها، سركوبهای خیابانی، دانشگاهها، پشت بامها و مدارس و...رسید و سطح شعارها و نوع گفتوگویی كه بین معترضان و كسانی كه میخواستند موضوع را مدیریت و ناآرامیها را آرام كنند (چه نیروی انتظامی و چه نیروی سیاسی و چه نهادها و رسانههای رسمی) به بروز نوعی خشونت زبانی هم منجر شد. برداشت من حداقل این بود كه آن نوع نوشتهها در ستون «به روزنامه ایام» در این شرایط مخاطبی ندارد. (یا كمتر دارد) به این دلیل كه در وضعیتهای غیر گفتوگویی و خشونتبار، تنها صداهای محدود و خاصی هست كه شنیده میشوند. در شنیدن هم گوش طول موج معینی دارد و بین صداهای پایینتر یا صداهایی بالاتر از آن طول موج را نمیشنود. علت توقف نوشتههایم هم این موارد بودند، در واقع تصمیم گرفتم، تامل و بررسی كنم در این موقعیت جدید چگونه میتوان نوشت. یكی از ویژگیهای ستون به روزنامه ایام، ارتباطی بود كه شما میتوانستید میان سوژه اصلی (سرطان) و رخدادهای روز برقرار كنید. فراز و نشیبی كه در زندگی اجتماعی و فردی شما منعكس میشد در نوشتههایتان بازتاب پیدا میكرد. اگر قرار بود این روند را در خصوص رخدادهای اعتراضی اخیر هم دنبال كنید، موضوعات اعتراضی اخیر در نوشتهها شما چگونه بازتاب پیدا میكرد؟ از آنجا كه نمیخواستم (و نمیخواهم) مدام تكرار كنم، دردی كه من میكشم خیلی سنگین است و نیازمند جلب ترحم دیگران است و... و میخواستم بگویم كه چگونه میتوان درد را قابل تحمل كرد و از كنار سرطان به عنوان یك میهمان ناخوانده گذشت، یك تفكیكی قائل شدم، بین «درد» و «رنج». درد را یك مساله فیزیكی و فردی دیدم و رنج را یك مساله ذهنی، اندیشهای و معرفتی . در یكی از نوشتههایم تعبیری را از مرحوم مجتبی كاشانیسالك، شاعر خیرخواه و نیكاندیش وام گفتم. چهرهای كه به كمك شعر و اندیشهاش یك جنبش نیكوكارانه با عنوان جامعه یاوری فرهنگی ایجاد كرد و صدها مدرسه ساخت. (تا زمان حیاتش به ساخت چند صد مدرسه رسید و پس از مرگش هم این ساخت و سازها از هزار گذشت) مجتبی كاشانی هم اتفاقا گرفتار سرطان شده بود، ضمن اینكه با سرطانش نیز مدبرانه برخورد كرد و در واقع خودش را در سرطان نباخت. در یكی از آخرین سفرهایش كه قرار بود برای درمان به پاریس برود، شعری سروده بود به اسم «سرطان تن و سرطان وطن» در آن شعرش، گفته بود كه درد من، «سرطان تن» نیست و بیشتر در اندیشه «سرطان وطن» هستم. طبیعتا یك بیمار سرطانی بسیاری از مسائل پیرامونیاش را از زاویه جهان زیست سرطانیاش میبیند و تعبیراتش را از آنجا وام میگیرد، همانطور كه خود من هم تعابیری چون «شطحیات سرطانی» و «سرمایههای سرطانی» را مطرح كرده و گفتم كه همه سرطان پلشتی و ناراحتی نیست، بلكه موقعیتهایی را هم میآفریند. مثل اینكه، فرد میتواند از یك دنیای دیگری صحبت كند یا اینكه دیگران، حرف چنین بیماری را بیشتر میشنوند. سرطان تن را من همانجا برای این به كار بردم تا بگویم همان تهدیدی كه برای تن وجود دارد و نه تنها غدهای در تن شكل میگیرد، بلكه غده یاد شده، قدرت گسترش به نقاط دیگر را پیدا كرده، جاهای اساسی مانند كبد و...را درگیر و درمان را سختتر میكند، نگرانی برای وطن هم از همین موضع بود. یعنی غدههایی در مناسبات كلان كشور شكل میگیرد كه عدم توجه به آنها باعث تسری درد و بحران به سایر نقاط پیكره وطن میشود. نگرانیها و كمبودهایی كه ما برای وطن احساس میكنیم، این قابلیت را دارند كه یك عضو یا بخشی از وطن را گرفتار كرده و در صورت عدم درمان مناسب، این غده به جاهای دیگر تسری پیدا كند. كما اینكه مسائلی كه امروز با عناوینی چون جنبش، اعتراض، ناآرامی یا هر نامی دیگری مطرح هستند و حوزه زنان و جوانان و نسلهای مختلف را در برگرفته است، قابلیت این را دارند كه سایر بخشها، طبقات و گروههای جامعه را نیز گرفتار كنند. اگر امروز موضوع از یك جنبش اجتماعی آغاز شده این روند میتواند وارد حوزه سیاست شود و به یك جنبش سیاسی بدل شود. یعنی جنبش میتواند شعارهای انقلابی دهد، حتی اگر در ظاهر موقعیت انقلابی وجود نداشته باشد. به این دلیل است كه من این تشبیه را به كار بردم. در جای دیگری هم این را مطرح كردم كه درمان سرطان تن با شیمی درمانی اگرچه بسیار دشوار است، روند اصلاح و درمان سرطان وطن نیز ممكن است با دشواریهایی همراه باشد. برای خود من هم تحمل دردهای شیمی درمانی، همواره به این دلیل بوده كه مرا یك گام به سوی بهبود نزدیكتر میكند. هر زمان كه شیمی درمانی سه روزهام را انجام داده و به خانه میروم، عوارض آن بسیاری از بستگانم را نگران میكند، چون نمیتوانم چیزی بخورم، ضعیف میشوم، حالت تهوع دارم و...اما چرا میتوانم تحمل كنم؟ چون معتقدم هر دوره شیمی درمانی، قدم دشواری است به سمت درمان. با همین شباهتسازی (كه البته ممكن است كار علمی نباشد و یك كار تخیلی است، اما تخیل یك سرطانی درخور تامل است) فكر میكردم چیزی كه میتواند سرطان وطن را با همه سختیها نیز به سمت بهبودی ببرد، گشودن راهی به سمت گفتوگو است. یعنی گفتوگو درمانی را میتوان به معنای شیمی درمانی گرفت. سخت، دردآور و در عین حال، لازم و شفابخش. واقف هم هستم، همانطور كه با یك آمپول شیمی درمانی، هیچ سرطانی درمان نمیشود با یك چشمانداز خوش خیالانه از گفتوگو هم كه یك جمعی دور هم بنشینند و به تعبیر هنرمند ترك تبار هلندی، «دعوت كنیم كه همه توافق كنند كه با من موافق باشند»، این گفتوگو نیست. میدانم، گفتوگو به رسمیت شناختن واقعی و عملی طرف مقابل است. میدانم كه گفتوگو ایجاد شرایط برابر است، میدانم، گفتوگو بالا بردن توان ارتباطی است. میدانم كه گفتوگو، پذیرش تفاوتها و تكثرهاست. اما در عین حال معتقدم كه گفتوگو یك فرآیندی مانند فرآیند شیمی درمانی هم میتواند باشد كه دورههای مختلف آن درمان را ممكنتر میكند. به نظر شما این نارساییها در كشور از چه زمانی ظهور و بروز پیدا كرد. ظاهرا در سالهای ابتدایی انقلاب، اقناع عمومی مناسبی در كشور صورت میگرفت و مردم هم همراهتر بودند. سپس سالهای پس از جنگ آغاز میشود، جنبش اصلاحات شكل میگیرد و...فكر میكنید این نارسایی از چه زمانی شكل گرفت و بروز بیماری وطن از چه دورهای آغاز شده است؟ یكی از تعابیری كه در مورد جامعه ایران چه متفكران غیر ایرانی و چه ایرانی به كار بردهاند، جنبشی بودن جامعه ماست. جامعه ناآرام، جامعه سیال. جامعهای كه واجد تواناییها و هوشمندیهای گفتمانی بسیاری است. ایران جامعهای است كه برای بسیاری از تغییرات حداقل طی 150سال اخیر در مواجهه با تجدد پیشتاز است. به هر حال كشوری كه در كمتر از یك قرن دو انقلاب بزرگ «مشروطه» و «انقلاب اسلامی 57» را پشت سر گذاشته نشان میدهد كه چقدر مطالبات بالا و والایی داشته و این مطالبات وقتی با شرایط سیاسی و حاكمیتی ناسازگار بوده، جامعه را به سمت انقلابها كشانده است. جدا از انقلابها هم جامعه را به سمت جنبشهای مختلف از جمله جنبش «ملی شدن صنعت نفت»، «15خرداد» و...كشانده است. اما چیزی كه منشا بروز وضعیت كنونی شده به نظر من از آنجا آغاز میشود كه تغییرات شتابناك و پردامنه جامعه ایرانی كمتر مورد توجه قرار گرفته است. طی هفتههای اخیر، در روزنامه اعتماد صاحبنظران مختلفی به زمینهها و ریشههای این جنبش اعتراضی اخیر پرداختهاند، با توجه به اینكه من دغدغههای سیاسی و فرهنگی و معرفتی هم دارم، اما حوزه تخصصیام ارتباطات است، موضوعات اعتراضی اخیر را از منظر دیگری نیز بررسی میكنم. یكی از محققان بزرگ ارتباطی دانیل برنر در ایران قبل از انقلاب در كنار 5كشور دیگر خاورمیانه تحقیقاتی را انجام داده است كه آن تحقیقات منجر به ارایه تزی در خصوص نوگرایی و نوسازی شده است. در این تحقیقات 4مولفه برای تغییر برشمرده میشود؛ مولفه اول، «شهری شدن»، مولفه دوم، «بالا رفتن سطح سواد و آموزش»، مولفه سوم، «استفاده از رسانهها» و نهایتا «بالا رفتن سطح مشاركت» است. البته این تحقیقات برای دهه50میلادی است، دورهای كه با جامعه امروز ایرانی فاصله بسیاری گرفته است. از دهه 30خورشیدی آغاز میشود و بعد در دهه 40 و نهایتا دهه 50 در یك همایش به همت پژوهشكده علوم ارتباطی و توسعه ایران (مرحوم تهرانیان) نتیجه این تحقیق مطرح میشود. رسانه هم در این تحقیقات مطبوعات و رادیو و تلویزیون است، چراكه هنوز شبكههای اجتماعی مطرح نشدهاند. در مولفه سوم، گفته میشود كه رسانهها میتوانند سطح مطالبات را تغییر دهند. سطح مطالبات كه تغییر یابد، جامعه به انقلاب توقعات فزاینده میرسد. اگر این توقعات فزاینده توسط نظام سیاسی و نظام حاكمیتی برآورده نشود، انقلاب سرخوردگیهای فزاینده رخ میدهد. من از این گزاره عبور میكنم و میگویم كه جامعه ایران با همین مولفهها بسیار سریع شهری شده و از 30درصد شهری و 70 درصد روستایی به وضعیت معكوس رسیده است. نه تنها سطح آموزش مقدماتی بالا رفته، بلكه سطح پوشش دانشگاهی هم افزایش یافته است. یك عامل دیگر رسانهای به نام شبكههای مجازی هم اضافه شده است. ویژگی مهم این شبكههای مجازی این است كه خودگزین هستند، یعنی خود مخاطب آنها را انتخاب میكند. همین جا كافی است كه یك شكافی بین نگاه حاكمیتی نسبت به رسانه و نگاه اجتماعی نسبت به رسانه شكل بگیرد. یعنی رسانههای حاكمیتی میخواهند سطح اطلاعات یا سطح دسترسی را كاملا در اختیار گرفته و كنترل كنند، اما جنس این رسانه كنترلپذیر نیست. در واقع بخش قابل توجهی از ریشه مشكلات را در همین مشكل میتوان ردیابی كرد. در جای دیگری از جمله بخش یكم فصل نهم كتاب اخیری كه از من با نام اندیشه پیشرفت و تحولات جدید جامعه ایران (كه خوشبختانه شما هم آن را در دست دارید) مولفههای جدید تغییر در جامعه ایرانی را برشمردهام. این محتوا هم بر اساس «اعتقاد من» یا «نظر من» نیست، بلكه بر اساس رصد مطالعات و پژوهشهای ملی 30سال اخیر است. اولین پیمایش ارزشها و نگرشهای ایرانیان در سال 79 و در دولت آقای خاتمی انجام گرفت و از كارهای بسیار ارزنده بود كه در برنامه سوم توسعه بازتاب پیدا كرد.آنجا گفته شد همانطور كه تغییرات اقتصادی رصد میشوند، تغییرات فرهنگی و اجتماعی نیز قابل رصد شدن هستند. در آن برهه وزارت ارشاد را مكلف كردند كه ارزشها و نگرشهای ایرانیان هم رصد كند. طرح اول در همان سال انجام گرفت. مرحله دوم در سال 81 انجام گرفت و سومین مرحله هم به همت محمود احمدینژاد متوقف شد و به انجام نرسید تا دولت روحانی كه دكتر غفاری و دكتر جوادییگانه آن را انجام دادند. این فقط سه پیمایش ارزشها و نگرشها بود در حالی كه نگرشهای دیگری هم وضعیت سرمایه اجتماعی، میزان اعتماد مردم به حكومت، میزان اعتماد مردم به هم و... را رصد كرده بودند. از سوی دیگر طرحهای دیگری میزان استفاده از رسانهها، سبك دینداری، خشونت علیه زنان و...را بررسی كرده بودند. در كل 24 طرح ملی در این 30سال انجام گرفته است. حرف اصلی این مطالعات چیست؟ همه اینها یك واقعیت را تاكید و تایید میكنند. ارزشها و نگرشها تغییر كرده است. سبك زندگی ایرانیان تغییر كرده است. سرمایه اجتماعی كاهش پیدا كرده است. ارزشها و هنجارهای اخلاقی تغییر كرده است. رفتارهای مذهبی متفاوت شده است. مواجهات نسلی به وضعیت خطرباری رسیده است، همین گسست نسلی و ناهمزبانی نسلی. افكار عمومی در معرض بدبینی و بیاعتمادی قرار گرفته است. حركتهای نهادی به سمت حركتهای فردی رفتهاند. یعنی جامعه ایران فردگراتر شده است. روی ارزشهای مادی بیشتر تاكید دارد. نگرشها نسبت به وضعیت سیاسی و خوشبینی نسبت به انتخابات كاهش یافته است. در نتیجه جامعه امروز ایران، بدل به جامعهای متكثر، متفاوت و جامعه سیالی شده كه خطر فروپاشی ذهنی، خطر فردیت، خطر سیطره ارزشهای مادی بر آن میتواند وضعیت مدنی، زندگی اجتماعی و...را نیز تحت تاثیر قرار دهد. از منظر انتقادی میتوان گفت كه اغلب این پژوهشها توسط نهادهای رسمی و با سرمایهگذاری نهادهای رسمی مثل وزارت كشور، ارشاد، شورای فرهنگ عمومی، مركز پژوهشها و مطالعات وزارت ارشاد، مراكز پژوهشی وزارت اطلاعات، مجمع تشخیص مصلحت، مركز بررسیهای استراتژیك ریاستجمهوری و...انجام گرفته است. حرف این است چرا به این تحقیقات معتبر و علمی كه آخرین آن در سال 1400 توسط افراد صاحبنظر و متخصص صورت گرفته، توجهی نشده است. بنابراین وقتی شما میپرسید از كجا این تحولات اعتراضی آغاز شده، میگویم از آنجا كه جامعه متفاوت و متكثر ایرانی شكل گرفته كه در آن زنان نقشآفرینی بالایی پیدا كردهاند، جوانان در زمره كنشگران فعال هستند، نخبگان نقشآفرینند، نهادهای مدنی در زمینههای نیكوكاری و خیرخواهیهای موثر فعال شدهاند، اما این تغییر توسط حاكمیت دیده نشده است. یعنی سیستم سرمایهگذاری فراوانی كرده تا واقعیات جریان یافته در زیر پوست جامعه را استخراج كند، اما از این دادههای حیاتی استفاده مناسبی نكرده است؟ به نظر من استفاده مناسبی صورت نگرفته است. ممكن است این دادهها را برخی مدیران ارشد كشور هم دیده باشند، اما توجهی به آنها نشده است. مقایسه این تحولات اجتماعی نشان میدهد كه تغییراتی وسیع، همهجانبه و فراگیر، وجوه مختلف زندگی ایرانیان را از شخصیترین وجه آن تا عمومیترین بخش آن در بر گرفته است. یعنی وجه مشترك این تغییرات، روندهایی است كه اولا كلیت نظام اجتماعی را در بر میگیرد (نه فقط یك بخش) ثانیا ادامهدار هم بوده است. به این دلیل است كه میگویم مساله عمومیت یافتن ارزشهای مادی (منظور از ارزشهای مادی ارزشهای مبتذل نیست، بلكه ارزشهایی كه از آنها با عنوان ارزشهای زندگی شخصی یاد میشود، مثل پول، قدرت، سبك زندگی و...) و البته رشد ارزشهای فردگرایانه به این معنا كه ما را ببینید، باورمان كنید و به ما حرمت بگذارید، ریشه بسیاری از تحولات بوده است. به نظر من جنبشهای اعتراضی از جایی شكل میگیرند كه نیروی قدرتمندی شكل گرفته كه دیده نمیشود، حرفش جدی گرفته نمیشود. به مشاركت برای ساخت جامعه دعوت نمیشود. حتی در معرض تحقیر و تبعیض و... (به صورت زبانی و عملی) قرار میگیرد.حداقل میتوان گفت، حاكمان به اقشاری چون زنان، جوانان، اقوام و كسانی كه به مسائل جدید زندگی مثل محیط زیست، اوقات فراغت، ورزش و...میاندیشند، كمتر توجه میكنند. این انكار و نادیده گرفته شدن منجر به همان تعبیر درستی شده است كه قبل از اعتراضات اخیر برخی جامعهشناسان مانند دكتر گودرزی از آن با عنوان شهروندان عاصی یاد میكردند. شهروند عاصی تركیبی است از احساس نادیده گرفته شدن، بیپناهی و استیصال كه نه نهادها و سازمانهای رسمی را در حل مشكلات خود كارآمد و پاسخگو میبیند و نه خودش میتواند گرهی از مشكلات باز كند. از اینرو میتوان گفت كه فضای ذهنی و احساسی شهروند عاصی، تركیبی است از سرخوردگی، به ستوه آمدن و خشم. موضوعی كه آن را در همین اعتراضات اخیر در قالب مطالبات زنان، جوانان و نوجوان خشمگین مشاهده كردیم. در خصوص كنشگری نوجوانان در رخدادهای اخیر، بحثهای زیادی صورت گرفته است، این بخش از كنشگریهای اخیر با حضور دهه هشتادیها را چطور تحلیل میكنید؟ از منظر رسانهای و مواجهات نسلی، در اینجا نسلی به میدان آمد كه قدرت خود را از شبكههای مجازی گرفته بود نه از نهادهای رسمی. به میزان حضورشان در شبكهها یاد گرفته بودند كه چطور متفاوت بیندیشند، متفاوت زندگی كنند و سبك متفاوتی برای حضور خودشان در خانواده، حضور در مدرسه و دانشگاه، حضور در جامعه و...پیدا كنند. البته باید توجه كرد كه ما هم مانند همه جهان تحمل تجربه 3سالهای از تمركز در خانه بر اثر كرونا از سر گذراندهایم. باید پرسید اگر تجربه كرونا ایجاد نشده بود، چقدر امكان داشت مدرسه ایرانی اجازه استفاده از موبایل را به بچههای ما بدهد. كرونا آمد و نهاد مدرسهای را كه قبلا در برابر موبایل مقاومت میكرد به موبایل منتقل كرد. رویكردهای نیكوكارانه هم به سمتی رفت تا برای كودكان فرودست موبایل تهیه شود. در واقع یك فشار اجتماعی باعث شد تا تغییرات ایجاد شود. یعنی حاكمیت حتی تا همین حد هم حاضر به قبول تغییرات نشد. دید غالب در نظام سیاسی و حاكمیتی ما اعمال محدودیت و كنترل است. تفاوتی كه ایجاد شده، میل به گشودگی و باز شدن فضاست. اینها با هم فاصلهای را ایجاد كرد كه از جمله آنها فاصله نسلی است. همیشه بین نسلها تفاوت وجود داشته و دارد. اما چه وقتی مواجهه آن نسلها به صورت مخاطرهآمیزی در میآید؟ مگر نسل جوان انقلاب با نسل كهنسال دوران انقلاب تفاوت نسلی نداشتند، چطور در زمان انقلاب به هم رسیدند و هم را درك كردند، مگر در زمان اصلاحات این تفاوتهای نسلی میان جوانان و میانسالان وجود نداشت، چطور این هماهنگی ایجاد شد؟ به نظر میرسد، در سالهای اخیر در كشورمان، دچار یك نوع مواجهه مخاطرهآمیز نسلی شدهایم، چراكه این نسل جدیدی كه از جامعه شبكهای تغذیه كرده، زندگیاش را در یك پارادایم جدید تعریف كرده است. (منظور از پارادایم یعنی انگاره، چارچوب و مدل ذهنی كه برای درك شرایط جدید كارساز است.) این انگاره یا مدل ذهنی امروز عوض شده ولی نسل قدیم به خوبی این تغییر را نپذیرفته است. تغییرات فزاینده جامعه ایرانی و جامعه جهانی را نمیتوان با انگارههای قدیم شناخت. عصر اطلاعات، ظهور جامعه شبكهای و پیدایش ارتباطات افقی به جای ارتباطات عمومی (ارتباطات برابر) رسانه، حاكمیت و نهاد خانواده و... را دچار تغییر میكند.این یك هندسه معرفتی جدید میخواهد كه مفاهیم را در حوزه اجتماع، فرهنگ، سیاست و حتی اقتصاد بفهمد. به نظر من در این بخش نهادهای حاكمیتی، آموزشی، سیاسی و...دچار دیرفهمی شدهاند. دیرفهمی یعنی از دست دادن فرصتهای مساعد و مناسب برای گفتوگو. به نظرم جدال نسل جدید و قدیم، امروز بر سر تبعیض است و این نسل جدید در جستوجوی قلمرویی است كه در آنجا دیده شود، صدایش شنیده شود، حضور مشاركتگرایانه و مداخلهگرایانهای در عرصههای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و... داشته باشد، به رسمیت شناخته شود، در عرصه فرهنگی این نسل میخواهد به نوع باورها، نمادها و ارزشهایش و حتی به نمایش گذاشته شدن حافظهاش توجه شود. این نسل در نمایش فرق میكند، در شعر، موسیقی، سینما، سبك زندگی، اوقات فراغت و...فرق میكند. او در جستوجوی آن است كه این تفاوتهایش دیده شود.اما میبیند در عرصههای مختلف وقتی به رسمیت شناخته میشود كه در هیئت و قیافه نسل قدیم قرار داشته باشد نه در هیئت و قیافه خودش. در جستوجوی آن است كه هستی فرهنگیاش، اجتماعیاش، سیاسیاش و ... دیده شود و ورود كند به مركز تبادل امتیازات. همانجایی كه امروز به صورت تبعیضآمیز و رانتی امتیازات توزیع میشوند. همانجایی كه بعضی به حاشیه رانده میشوند و برخی دیگر به متن. این حس به حاشیه رانده شدن میتواند منشا اعتراضات اخیر تلقی شود.حسی كه در بروكراسی اداری، دانشگاهها، بازار، مدارس، سبك پوشش، حجاب و...وجود دارد. تداوم این نظام نابرابر توزیع امتیازات به نفع نسل قدیم، اعتراضات را تشدیده كرده است، باید توجه داشت، مساله شبكهای شدن و تقاضاهای این نسل تنها خاص ایران نیست، اما بد مدیریت كردن این نسل است كه مختص ایران است و مشكل به وجود میآورد. در دوران جدید اندیشمندان و متفكران برای پر كردن این شكاف میان نسلها، راهكارهایی را از جمله گردش نخبگانی و... تدارك دیدهاند. راهبردهایی كه از بطن آن تلاش میشود ارتباط میان نسلها برقرار شود. اما در ایران نه این جریان سیال وجود دارد، نه گفتمان یكسانی میان نسل جدید و نسل قبل و نه اساسا برنامهای برای درك آن. برای رفع این كدورت چه پیشنهادی دارید؟ البته تنها یكی از راهها، موضوع گردش نخبگانی است، راههای دیگری هم وجود دارند. اما مهم موقعیتی است كه این كار در آن آغاز میشود. آن موقعیت وقتی ایجاد میشود كه اعتماد موجود باشد، سرمایه اجتماعی بالا باشد. طرفین برابر كه یك طرف آن زنان و جوانان و نوجوانان باشند و در طرف دیگر آن نهادها، شخصیتهای سیاستگذار و مجری حضور داشته باشند. یعنی به نظر شما سیستم فرصت را بهطور كامل از دست داده است؟ خیلی از فرصتها از دست رفته است. اما من كه همواره از اهالی گفتوگو و امید هستم، میگویم كه فرصتهای از دست رفته به معنای از دست رفتن همه فرصتها نیست. باید فرصتها را ترمیم كرد. جنبشهای اجتماعی به خصوص جنبشهای اجتماعی شبكهای، مولفهها و زمینهها و حاملان و عاملان متفاوتی دارند. نمیتوان آنچه امروز در خیابان، دانشگاه، مدرسه و حتی پشت بام منازل شاهد آن هستیم را با تجربههای قبلی در سال57، دوران اصلاحات، سال 88 و حتی اعتراضات سالهای 96 و 98 مقایسه كنیم. جنبش اخیر با همه نمونههای قبلی بسیارمتفاوت است. تفاوتهای آن هم توسط صاحبنظران تشریح شده است. عاملیت زنان در آن بسیار به چشم میخورد. ورود جوانان و نوجوانان در آن برجسته است. تبدیل دانشگاههای غیرسیاسی به دانشگاههای سیاسی در این جنبش به چشم میخورد. خشونتی كه در برخورد با معترضان وجود دارد، بسیار متفاوت است. نحوه انعكاس این خشونتها و حتی خشونتهای كلامی كه رخ داده است. ادبیات متفاوتی كه وجود دارد و...همگی در سوال شما باید وارد شوند. اینكه در این شرایط راهحل مسائل و مشكلات انباشته شده از كجا میگذرد؟ پرسش مهمی است. اما وقتی كه میگوییم از گفتوگو میگذرد، منظورمان از گفتوگو چیست؟ آیا منظور این است كه معترضان را متقاعد كنیم كه حرف سیاستگذاران و مجریان و رسانههای رسمی را بپذیرند یا در آن طرف این است كه باید آنها را هم متقاعد كنیم كه حرف معترضان را نه به صورت تاكتیكی و موقت، بلكه به صورت راهبردی بپذیرند، اینجا جایی است كه موضوع چرخش نخبگانی، به رسمیت شناخته شدنها، شنیدن حرفها و پذیرش تغییرات و...هم وجود دارند، چون جنبشهای اعتراضی اینترنتی جنبشهایی هستند كه مورد مطالعه قرار گرفتهاند، به خصوص پس از رخدادهای بهار عربی در مصر و تونس این موضوع مورد مطالعه علمی قرار گرفته است. اثر معروف مانوئل كاستلز به عنوان مهمترین نظریهپردازان ارتباطی با تمركز بر شبكهای شدن جامعه با عنوان «شبكههای خشم و امید» منتشر شده است. او در این اثر، بردن دستگاه تحلیل به گذشته را ناممكن میكند و تا جایی كه من نگاه كردم برای چنین جنبشهای شبكهای، 10ویژگی برمیشمارد كه نخستین آن این است كه بر اساس خشم بروز پیدا میكند، اما دیوارههای ترس را نیز میشكند و امید دارد كه با توان خودش بتواند تغییر ایجاد كند. اگرچه ممكن است گفته شود، ظرفیت تغییر در جامعه وجود ندارد. پس در اینجا همه تلاشها به آن سویی میرود كه نقطه عزیمت حتی تامینكننده فرصتهای از دست رفته را پیدا كند. او معتقد است انسان و به تبع آن جامعه، قابلیت اصلاح و خودترمیمی دارد و این قابلیت و ظرفیت را نباید با سركوب و اعمال شیوههای رادیكال متوقف كرد. اگر این قابلیتها و ظرفیتهای خودترمیمی احیا شود، میتوان گفت كه ظرفیتهای گفتوگو هم مثل شیمیدرمانی سخت فراهم میشود. به نظر میرسد حاكمیت زمانی اقدام و دست به تغییرمیزند كه چارهای جز تغییر نباشد، نمونه عینی این ضرورتها را مخاطبان زمانی دیدند كه زنان مطالبه حضور در ورزشگاهها را داشتند، اما سیستم هرگز به این مطالبه پاسخ نداد تا زمانی كه فیفا مسوولان ایرانی را مجبور به انجام چنین موضوعی كرد. اخیرا هم نشانههای زیادی از تغییر در خصوص گشت ارشاد و...نمایان شده است.آیا میتوان گفت این نسل سیستم را ناچار به تغییر میكند؟ قطعا جزو لوازم حكمروایی این است كه مطالبات جامعهاش را پاسخ دهد. توجه نكردن به تغییر اجتماعی، مطالبات اجتماعی را سیاسی میكند. توجه نكردن به مطالبات سیاسی، نحوه مدیریت را امنیتی میكند.این فرآیند، فرآیندی است كه كارها را دشوارتر میكند. اگر به موقع توجه شود، راهحل مساله اجتماعی، اجتماعی است، راهحل مساله ورزشی، ورزشی است. من هم قائل به این هستم كه جامعه ایرانی یك جامعه رنگینكمانی است و به این رنگینكمانی بودنش باید توجه كرد (بالاخره افرادی مشتاق ورود زنان به ورزشگاه هستند و گروهی هم مخالف) اما این موافقت و مخالفت اگر در چارچوب فهم تغییر اجتماعی توجه شود، میفهمیم كه تحرك زنان در ایران ارتباطی با زنان با یك گرایش سیاسی خاص ندارد، حتی زنان با گرایش سیاسی متفاوت (اصولگرا یا اصلاحطلب) هم همین مطالبه را دارند. زن به معنای جنسیت در اینجا مطرح است. كما اینكه من از حوزه ارتباطی خودم میگویم كه امروز رسانه و شبكه مهم است. وقتی رسانه و شبكه مهم شده، در درون آن ویدیو مطرح شده، عكس گرفتن مهم شده و به تعبیری جنبش رسانهای را فیگوراتیو كرده است.اساسا نمایان كردن خود، جزو ویژگیهای این جامعه است. همان موضوعاتی كه صاحبنظرانی چون كلنر و گی دوبور (تئوریسین ماركسیست فرانسوی، فیلسوف، نویسنده، فیلمساز و از اعضای بنیانگذار بینالملل موقعیتگرا) هم آن را مطرح میكنند. اگر این امر را متوجه شویم، میتوانیم موضوعات را حل كنیم. اتفاقا بدترین اقدام از نظر حاكمیتی آن است كه حاكمیت به جای دیدن افكار عمومی داخلی، تسلیم عوامل بیرونی باشد. یعنی حرف جوانان و زنان داخلی شنیده نشود، بعد در برابر فشارهای خارجی ناچار به تغییر شود.به این معنا من میگویم كه بله یكی از راههای رسیدن به گفتوگو، پذیرش قدرت جدیدی است كه وارد جامعه شده است. با به رسمیت شناخته شدن این قدرت میتوان راهحلهای مناسب را اتخاذ كرد تا خواستههای مردم فهم شود و بتوان با آنها گفتوگو كرد . گفتوگو با اقتدار پیش میرود، اما با زور، گفتوگو بدل میشود به خفه كردن صدای مقابل و ساكت كردن طرف مقابل. در رسانههای نزدیك به حاكمیت روایتی وجود دارد كه گفتوگو را به معنای عقبنشینی تفسیر میكنند. زمانی كه آقای اژهای درباره گفتوگو صحبت كرد، روزنامه كیهان نسبت به این امر واكنش نشان داد و رییس دستگاه قضایی را نواخت كه چرا درباره گفتوگو با اغتشاشگران سخن میگوید. این گزاره را چطور میتوان تفسیر كرد؟ اساسا راهحلی نه در جهان معاصر و نه در جامعه خودمان كم هزینهتر، پربازدهتر از گفتوگو نمیشناسم، چون بدیلهای گفتوگو یا سركوب و رفتن به سمت حركتهای رادیكال را شكل میدهد یا اینكه از دست دادن منابع مهمی مثل وحدت ملی و وحدت ارضی و نهایتا دخالتهای خارجی را محتمل میكند. از سوی دیگر گفتوگو با یك مسكن و یك راهبرد تاكتیكی نمیدانم كه فقط بین منتقدان، معترضان و نخبگان و نهادهای سیاسی و احزاب و...شكل بگیرد (البته این هم لازم است) كاری كه در رسانههای رسمی انجام میگیرد و رادیو و تلویزیون در دو نوبت به دگراندیشان میدان میدهد، یكی در دورههای انتخاباتی و یكی هم در دوران اعتراضات و بحرانها. هر كدام از این بحرانها هم كه حل میشود، طرفین به سمت خانههای خود میروند. من در خصوص بازیگران متفاوت، فهمهای متفاوت با فاصلههای متفاوت صحبت میكنم. گفتوگو یك اقدام میانجیگرایانه و واسط است. به همین دلیل است كه امروز هر كس از گفتوگو سخن میگوید از دو طرف فحش میخورد. یك طرف همانطور كه در سوال شما طرح شد، توسط رسانهها یا سیاستورزان رادیكال است كه معتقدند با ارعاب میتوان مشكلات را حل كرد و نیازی به گفتوگو نیست. گزاره بعدی هم افرادی هستند كه گفتوگو را به معنای به انقیاد كشاندن تحلیل میكنند. در نظر داشته باشید كه در جهان در این زمینه كارهای زیادی صورت گرفته است، چراكه این مساله فقط مساله ایران نیست، ما وارد عصر متفاوتی با عصرهای پیشین شدهایم. من به همان نگاه آلن تورن جامعهشناس معروف اشاره میكنم كه استاد كاستلز و در جنبشهای ماه مه1968 فرانسه از سران این جنبش بوده است. او دو مفهوم را وارد بحثهای جدید خود كرده است. یكی بحث «بازگشت كنشگر». میگوید كه ما با كنشگر منفعل و مخاطب منفعل سر و كار نداریم. هر شخصی خودش كنشگر است. در همین جنبشهای اعتراضی، اصطلاحا جنبشهای بیسر هستند. با هر نوع مداخلهای چه پوزیسیونی یا اپوزیسیونی مخالفت میكند. بنابراین نیازی به رهبری در این جنبشها احساس نمیشود؟ من نمیتوانم توصیهای داشته باشم كه رهبر داشتن خوب است یا نه. منظورم این است كه ویژگی این جنبشها بدون سر بودن است؟ بله ویژگیاش این است؛ قطعا اگر این جنبش وارد مراحل بعدیاش شود، ممكن است نیاز به رهبری نیز احساس شود. اساسا توصیه كردن و نصیحت كردن، زمانی معنا دارد كه اعتمادی وجود داشته باشد یا طرف مقابل گوش شنوایی داشته باشد. اما حرف من این است كه آلن تورن دو اصطلاح دارد، اصطلاح بازگشت كنشگر را به كار میبرد و اصطلاح دیگری دارد درباره ارتباطات نسلی. میگوید نسل جدید ضد ادارهشوندگی است. چه توسط والدینش، چه توسط مدیرش در مدرسه، چه در دانشگاه، چه توسط اصحاب حكومت، زندان و بازداشت و...اصلا این نسل ادارهشوندگی را برنمیتابد. بر همین اساس است كه شاگرد برجسته او، آقای كاستلز حرفی كه میزند در خصوص ویژگیهای جامعه شبكهای است كه میگوید آنها قدرت تغییر محیطشان و جامعهشان را دارند، میگوید كه «این قدرت را باید دید.» معتقد است هر نوع برخورد خشونتآمیزی آنها را به خشونت میكشاند، اگر چه سرشت آنها مبتنی بر خشونت نیست. آنها جنبشهای بیبرنامه هستند. آنها جنبشهایی هستند كه هدفشان تغییر ارزشهای جامعه است. طبیعتا تغییر ارزشهای جامعه كار آسانی نیست. تغییر ارزشها وقتی به مبانی بنیادین جامعه میرسد، حتما هم این مبانی را باید پاس داشت. تعلقات دینی، ملی و...اما حرف این است كه هر اندازه خشن با آنها برخورد شود، آنها از این مفاهیم هم بیشتر فاصله میگیرند.به این دلیل است كه میگویم مساله اول، درست فهمیدن گزارههاست، اگرچه دیر شده باشد. مساله دوم چگونگی مواجهه با این تغییر است كه از طریق روشهای قدیمی قابل تحقق نیست. در خصوص برخوردهای اخیر حاكمیت با دانشگاهها و دانشجویان كه این روزها سر و صدای زیادی كرده، آیا اطلاعی دارید. برخوردهایی كه منشا آن وزیر علوم، روسای برخی دانشگاهها و مسوولان اجرایی بودند. دیدگاه شما در خصوص این برخوردهای سلبی با دانشجویان و دانشگاهها چیست؟ البته من به جایی دعوت نشدم؛ خیلی هم ناراحت نیستم كه دعوت نشدم، بخشی از آن شاید به دلیل بیماریام است كه فعلا من جزو موجودات ذوحیاتین هستم كه بخشی از آن در بیمارستان است و بخشی در بیرون.یك هفته در بیمارستانم و یك هفته در خانه. منظورم تجمعات اعتراضی در دانشگاههای مختلف و برخوردهای تند حاكمیت با دانشجویان و اساتید است؟ بله، بله. دنبال میكنم و در جریان هستم. اینكه كسانی هم با نظرات و دیدگاههای متفاوت دعوت شده و نظرات مختلف، مطرح شوند خوب است. اما شرط موفقیت این است كه این دعوت برای این نباشد كه تصمیم یا نظری كه خودشان گرفتهاند، دارای پوشش موجه هم باشد. واقعا بر سر مسائل گفتوگو شود. باید بدانند، تحلیل ابلاغ شدنی نیست. تحلیل طرح مسائل و قبول نظرهای مقابل است. شرط این امر هم اعتماد و به رسمیت شناخته شدن است. امیدوارم به این سو برویم. ابتدای گفتوگو با ستون شما در «اعتماد» آغاز شد در انتهای گفتوگو هم به چشمانداز پیش روی همین ستون بازگردیم. تداوم یادداشتهای شما در ستون به روزنامه ایام از چه زمانی آغاز میشود؟ افرادی هستند كه علاقهمند به دنبال كردن این یادداشتها باشند، حتما دنبال میكنم. فعلا به خاطر اصرار دوستان «اعتماد» و دوستان بیرون از روزنامه، سعی میكنم با حضور در بیمارستان، مطالب جدیدی را برای شما بنویسم. موضوع این یادداشتها هم احتمالا موضوعات روز از منظر شما خواهد بود دیگر؟ البته از نگاه یك سرطانی كه رنج این شرایط را میكشد و امیدوار است كه حرفهایش منجر به ایجاد زمینهای برای یك گفتوگوی طولانی در جامعه فراهم شود. گفتوگویی كه مبنایش هم گشودگی خود است و هم گشودگی محیط و احساس اینكه هر پرسشی، هر طرح مسالهای، هر نقدی و حتی هر اعتراضی در آن گفتوگوها مطرح شود، چون به گفته افلاطون «گفتوگو از پرسش شروع میشود نه از پاسخ»، اما ما چون معمولا اینقدر پاسخها را انباشته كردهایم و به آنها اعتماد داریم كه میخواهیم طرف مقابل، پرسشهایش را فقط بر اساس پاسخهای ما تنظیم كند.
منبع: اعتماد