این كشور یک زندگی به جوانان بدهكار است؛ یک زندگی عادی كه در آن جوانان میتوانستند شاد باشند، میتوانستند بیدغدغه به دانشگاه بروند، میتوانستند پس از فارغالتحصیلی به سر كاری بروند تا دانش خود را در آنجا به كار گیرند و لذت ببرند از تلفیق علم و عمل. شغلی داشته باشند كه دستشان توی جیب خودشان باشد و هر روز برای گرفتن كرایه تاكسی و خرید چای و قهوه و... جلوی پدر و مادر سر خم نکنند و شرمزده نباشند!
شغلی كه آخر ماه با حقوقش میتوانستند برنامه سفر با دوستان را بچینند و درباره تفریح در مناطق زیبا و دیدن جاهای تاریخی و... با هم صحبت كنند، شوق خرید داشته باشند و صدای پیامک واریز حقوق به حسابشان آنها را ذوقزده كند، روز تولد پدر و مادر یا خواهر و برادر كوچکتر با خرید یك كادوی خوب آنها را غافلگیر كنند، امنیت مالی داشته باشند و چهبسا اگر والدین هم احتیاج به كمک داشتند، كارت بانكیشان را با غرور بدهند تا بگویند روی آنها هم میشود حساب کرد.
این كشور یک زندگی به جوانان بدهكار است؛ تا وقتی شرایط اقتصادیشان روبراه شد و عاشق شدند، به طور جدی به ازدواج فكر كنند و لذت تشكیل خانواده را در همان جوانی بچشند، نه اینکه اینقدر سردرگم نباشند كه از یک طرف عشق خود را پیدا كرده و از طرفی آه در بساط برای ازدواج نداشته باشند و حسرت رسیدن به یار را بكشند تا بالاخره قیچی بلاتكلیفی و سردرگمی نخهای ارتباط عاطفی را پاره كند و بدانند آخر هر ماجرای عاشق و معشوقی و دوست داشتن، پایانی خوش نیست و به وصال و آرامش و ازدواج ختم نمیشود. این كشور به جوانان یک زندگی بدهكار است؛ كه راحت بروند دنبال فكر و اعتقادی كه دارند، كتابهایی بخوانند كه میپسندند، فیلمهایی ببینند که به آن علاقه دارند، و بحثهایی كنند كه به هیجانشان میآورد، به هنر و تفریحی بپردازند که دوست دارند؛ آن هم بیدغدغه و بدون ترس از عواقب و گرفتاریهای بعدی!
این كشور به جوانان یك زندگی بدهكار است؛ كه خانه خریدن برایشان رویا نباشد، با دیدن ماشین دیگران حسرت نخورند، نداشتههای حداقلیشان کوه عُقده نشود، دستهای خالی پدر و مادر عذابشان ندهد، هر روز گوش به اخبار ندهند كه آیا تحریم دیگری اضافه شده و یا مذاكرات میخواهد به سرانجامی برسد، این همه منتظر نباشند که بالاخره کی اوضاع كمی آرام میشود تا اقتصاد بالاخره تكانی بخورد و نفتی به فروش برسد و دلاری آزاد بشود و در كنار ولخرجیها و تامین هزینههای گزاف خارجی و داخلی و دولتی، بالاخره چیزی هم تهش بماند تا شاید شغلی برای آنها ایجاد شود و خستگی سالها بهدنبال شغل گشتن و هر بار نه شنیدن، از تنشان بهدر رود و دستشان به یك شغل واقعی و آبرومندانه بند شود. این كشور یک زندگی به جوانان بدهكار است؛ تا سالهای سال شب با رویای شیرین مهاجرت نخوابند و صبح با فكر تلخ نتوانستن از خواب بیدار نشوند و همه این سالها زندگی موقتی داشته باشند، تا تمام فکر و ذکرشان این نباشد که آیا بالاخره فرصت مهاجرت پیدا شود یا نشود. این همه حرص از دست دادن فرصتهای اندک را نخورند و با اعصابی خراب و روانی رنجور روزها را تكراری و بیانگیزه و خسته كننده پشت سر نگذارند.
این کشور یک زندگی به جوانان بدهکار است؛ از خوبی شنیدن و خوب دیدن، آرامش و آسودگی را بدهکار است. اینکه مجبور نباشند به صورت رگباری خبر فلان اختلاس کلان و فساد مالی و... را بشنوند، کودکان کار و پیرهای تا کمر خم شده در سطلهای زباله را نبینند، وعدههای پوچ و ناکارآمدی مسوولان و اخبار اعصابخوردکن رسانههای رسمی را تحمل نکنند تا به جای شکوفهی مثبتاندیشی، بذر خشم در وجودشان ریشه نزند!
این کشور یک زندگی به جوانان بدهکار است؛ یک زندگی و یک جوانی حتی به همهی میانسالان و سن و سالدارانی که زیر بار سنگین همهی این مشکلات، جوانیشان را باد برد! این كشور به جوانان و به همه ما یک زندگی دیگر بدهكار است، یک زندگی معمولی، یک زندگی که بشود اسمش را زندگی گذاشت! منبع: عصر ایران؛ یونس قیصیزاده