پدر یکی از دختران که ۸ ماه در کمد دیواری خانه وحشت زندانی بود چند روز پیش در دادسرا حاضر شد. پدر دومین دختر نیز روز سهشنبه با حضور در دادسرا دخترش را پس از ۳سال ملاقات کرد. این مرد گفت که ۳سال تلاش کرده تا دخترش را پیدا کند و حتی این مسئله موجب شده از محل کارش اخراج شود و در این مدت افرادی به بهانه اینکه دخترش را پیدا کردهاند از او اخاذی کردهاند.
وی توضیح داد: من و همسرم چند سال قبل از یکدیگر جدا شدیم و بعد از طلاق، دخترم با من و مادرم زندگی میکرد. تا جایی که میتوانستم تلاش میکردم توقعات دخترم را برآورده کنم و محبتم را از او دریغ نمیکردم اما او علاقه عجیبی داشت که بیرون از خانه باشد و تفریح کند. از سوی دیگر متوجه شده بودم دخترم دوستان خوبی ندارد و حتی شنیدم بعضی از آنها مواد مصرف میکنند. پس از آن حساس شدم و دیگر اجازه ندادم، دخترم بدون اجازه من بیرون برود. حتی وقتی به محل کارم میرفتم از مادرم میخواستم در را قفل کند تا دخترم بدون اجازه از خانه بیرون نرود.
وی ادامه داد: روزی که دخترم فرار کرد، در محل کارم بودم. مادرم آش نذری درست کرده بود و درخانه باز بود تا به همسایهها نذری بدهد. همان روز دخترم فرصت پیدا کرد تا خانه را ترک کند. پس از آن همه جا دنبال او گشتم. چنان دچار شوک شدم که به محل کارم رفتم و درخواست مرخصی دو ساله بدون حقوق دادم اما موافقت نشد. من کارمند دانشگاه بودم. وقتی با مرخصیام موافقت نشد، روزها را صرف جستوجو برای پیدا کردن دخترم کردم تا اینکه اخراج شدم.
وی گفت: من هر روز به مناطق و محلهایی که احتمال میدادم دخترم رفته باشد سرمی زدم از محله مولوی و هرندی گرفته تا پاتوق تمام دختران فراری و بیخانمان. طوری که در آن منطقه دیگر مرا میشناختند و دلشان برایم میسوخت. تا اینکه با گذشت ۳سال فهمیدم که او در تمام این مدت گروگان شکارچی دختران و در خانه وحشت بوده است.
روزهای سخت بعد از فرار از خانه
دختر جوان نیز گفت: وقتی از خانه فرار کردم با دوستانم در ارتباط بودم و معتاد شدم. مدتی در کوچه و خیابان سرگردان بودم و شبها نیز در گرمخانهها و پاتوق افراد خلافکار میخوابیدم تا اینکه در پارک با سعید (شکارچی دختران فراری) آشنا شدم. خمار بودم و سعید خودش را مأمور مخفی پلیس معرفی کرد و گفت که حاضر است به من جای خواب بدهد و کمکم کند تا ترک کنم. او مرا به خانهاش برد و پس از آن دیگر اجازه نداد که خارج شوم.
او درباره جسد کشف شده در خانه وحشت نیز گفت: چندماه پیش دختری به نام مینا به خانه سعید آمد. از همان موقع سعید مرا در دستشویی یا اتاق حبس میکرد و زمانی که بیرون میآورد پتویی روی سرم میکشید تا نه من مینا را ببینم نه او مرا. در این مدت افراد زیادی به این خانه رفتوآمد داشتند اما هیچگاه سعید اجازه نمیداد ما با هم روبهرو شویم. برای همین در این مدت هیچکسی را ندیدم و فقط صدای آنها را میشنیدم؛ حتی آن دختری که توسط سعید به قتل رسید. سعید درباره دخترانی که به خانهاش میآورد میگفت که آنها متهم هستند و برای بازجویی به خانهاش میآورد.
دختر جوان گفت: مدتی قبل صدای دختری را در خانه شنیدم که سعید او را هستی صدا میکرد. کمی بعد متوجه شدم که هستی با ملحفهها طنابی درست کرده و با شکستن شیشه پنجره از آنجا فرار کرده است.
زن دیگری هم به خانه سعید آمد که همیشه معترض بود. آنطور که صدایش را از پشت در اتاق یا دستشویی یا از زیر پتو میشنیدم میخواست از اسارتگاه سعید فرار کند، اما او اجازه نمیداد تا اینکه سرانجام یک روز خواهر سعید او را فراری داد. حتی یک زن هم به همراه فرزند خردسالش از شاهرود به تهران آمده و قدم در خانه سعید گذاشت که بعد متوجه شدم با کمک شوهرش از خانه وحشت نجات یافته است.
تحقیقات در این پرونده برای روشن شدن حقایق بیشتر ادامه دارد.