جواد عزیزی دبیر حوادث همشهری در یادداشتی نوشته است: گاهی رضایت دادن ترس دارد. مثلا وقتی به پسربچه پشت چراغ قرمز اسکناسی میدهی که برود و برای خودش خوراکی بخرد اما ته دلت میترسی که مبادا آن را به پدر معتادش بدهد و آنوقت تو باعث شوی که وعده مواد امشبش تامین شود.
گاهی رضایت دادن ترس دارد، مثلا وقتی مادر دزدی که همین چند وقت قبل تیغه چاقو را زیر گلویت گذاشت و موبایلت را دزدید و باعث شد که تا مدتها از همه بترسی و وحشت کنی، آنقدر در دادگاه عز و جز کند که مجبور شوی پسرش را ببخشی و برگه رضایت را امضا کنی اما ته دلت مطمئن باشی که آن دزد به محض آزادی سراغ یک نفر دیگر مثل خودت خواهد رفت و دوباره روز از نو و روزی از نو.
برای همین وقتی خودم را میگذارم جای پدر و مادر غزاله از رضایت دادن میترسم. میترسم رضایت دهم و آرمان به 3 تا 10 سال زندان محکوم شود و چون سالهای زیادی در زندان بوده به زودی آزاد شود. میترسم رضایت بدهم و دیگر همه چیز از دستم خارج شود. قاتل دخترم از زندان آزاد شود و پس از آن با هر خبری درباره او، این سئوال مرگبار که آیا تصمیم درستی گرفتم؟ روی سرم آوار شود.
میترسم هر بار با دیدن عکسهایش، مثلا در کنار خانوادهاش، هنگام ازدواجش یا در شبکههای اجتماعی- که اتفاقا عاشق این موضوعات هستند- دلم هری بریزد و یاد دخترم بیفتم. یاد تنها فرزندم که حالا نیست و حتی سنگ قبری هم ندارد که همه دلتنگیهایم را دور از چشم همه و در کنار مزارش گریه کنم.
شاید فشار همین ترسهاست که در نهایت باعث شده آن اهرم لعنتی- طناب دار- را بکشم و به جای بخشش، قصاص را انتخاب کنم. شاید اگر گزینه دیگری هم وجود داشت، حکم را اجرا نمیکردم. شاید اگر میشد آرمان به جای چند سال حبس، به حبس ابد محکوم میشد، آن ترس لعنتی سراغم نمیآمد. شاید اگر در قانون مجازات اسلامی بین قصاص و بخشش، گزینه دیگری هم وجود داشت آن را انتخاب میکردم. شاید... شاید... همه اینها را نوشتم که بگویم ایکاش خواسته ما به جای فشار آوردن به خانواده غزاله، فشار آوردن به قانونگذار بود برای اصلاح قوانین. اصلاحاتی که بدون آسیب رساندن به اصول فقهی و شرع، میتواند ابزار دیگری باشد برای برقراری عدالت.